تکبیر سرخ
تکبیر سرخ
تکبیر سرخ
نويسنده: سعدالله زارعی
او که همواره با «هوالعزیز» لب به سخن میگشود و با «به یاری خدای توانا» ختم میکرد، عزیز توانایی بود که هنوز استقامت را فریاد میکند. ما در این مقاله سر آن داریم تا کمی از آن «روح بلند» سخن بگوییم نه برای آن که او را معرفی کرده باشیم- چه او را به این نیاز نیست- بلکه ادای دینی است از نسل ما که 20 سال بعد از آن روز درست در دی ماهی که او بعد از یک تکبیر سرخ «الیه راجعون» شد، نسل ما بر صاحب تیر و طناب او شورید و آن را دی ماهی دیگر فراری داد و در مردادی مرگ ذلیلانه او را نظاره کرد.
سیدمجتبی میرلوحی در سال 1303 شمسی در محلهای جنوبی در تهران (خانیآباد) به دنیا آمد، پدرش «سیدجواد» روحانی بود، مادرش علویهای شجاع و موءمن و پاکدامن.
وقتی مجلس موءسسان، مشروطیت را در متن قانون اساسی قرار داد، سیدجواد مسایل را دنبال میکرد و زمانی که مجلس شورای ملی در سال 1304 با «ماده واحده» سلطنت را به «رضاخان» انتقال داد او مسایل را زیرنظر داشت تا این که رضاخان دستور داد تا روحانیان از لباس خود به لباس پهلوی درآیند او ناچار شد به آن تن دهد ولی منصب خود در دستگاه قضاییکه رضاخان نمیخواست روحانیان در آن باشند را حفظ کرد.
دستگاه قضایی نیز از تجدد و تجدیدگرایی رضاخانی مصون نبود. علیاکبر داور؛ رئیس بخش قضایی، قوانین قضایی را اسلامزدایی میکرد و به جای آن، قوانین پاریس و سوییس قرار میداد.
این موضوع از طاقت و تحمل «سیدجواد» بیرون بود و لذا روزی در سال 1314 یا 1315 که سکولاریزاسیون در اوج بود، سیلی محکمی به گوش «داور» نواخت و راهی زندان گردید. سه سال بعد از آن، که سیدشکنجه دایم ستمکاران پهلوی را تحمل کرده بود، به شهادت رسید و جنازه او از زندان به خانوادهاش تحویل داده شد. سیدمجتبی میرلوحی در این زمان 15 ساله بود.
سیدمجتبی، دوره ابتدایی را در دبستان «حکیم نظامی» تهران گذراند و سپس وارد «دبیرستان صنعتی آلمانیها» گردید و همزمان در مدرسه مروی و مسجد قندی خانیآباد به تحصیل علوم حوزوی پرداخت. سید در این دبیرستان به روشنگری میپرداخت تا جایی که یک روز آنان را واداشت که به خیابان بریزند و به همراه دانشآموزان دبیرستان ایرانشهر در جلوی مجلس شورای ملی تجمع کنند. این اولین پروندهای است که سیدمجتبی میرلوحی در دستگاه پهلوی دارد.
وقتی تحصیلات سیدمجتبی میرلوحی در دبیرستان آلمانیها به پایان رسید در «شرکت نفت آبادان» استخدام شد ولی حضور او در آنجا به درازا نکشید. او روزی مشاهده کرد که یک کارگر ایرانی توسط یک مهندس انگلیسی سیلی میخورد از اینرو کارگران را جمع کرد و آنان را به واکنش فوری و عملی فراخواند. کارگران، ساختمانمقر انگلیسیها را تخریب کردند و پس از آن سید ناچار به ترک آنجا شد. او بار دیگر، تحصیل را انتخاب کرد و راهی نجف اشرف گردید.
در این زمان، محور حوزه نجف (که در آن روز از حوزه علمیه قم رونق بیشتری داشت) مرحوم آیتالله العظمی سید ابوالحسن اصفهانی بود. سیدمجتبی میرلوحی در «مدرسه بزرگ آخوند» برای خود حجرهای دست و پا کرد و در محضر استادان بنامی چون «علامه شیخ عبدالحسین امینی» (صاحب کتاب شریف الغدیر)، «آیتالله العظمی حاج آقا حسین قمی» و «آیتالله آقا شیخ محمد تهرانی» به تحصیل فقه، اصول، تفسیر قرآن و مباحث اعتقادی پرداخت.
یکی از ملازمان او در این دوره، شهید محراب آیتالله سید اسدالله مدنی بود و باید گفت بهره سیدمجتبی میرلوحی در این دوره بیش از هرکس مربوط به مرحوم علامه امینی است.
در مورد مدت زمان حضور او در نجف اشرف، اختلاف نظر وجود دارد. او در آخرین اظهاراتش در دادگاه، این دوره را 4 الی 5 سال ذکر کرده است ولی محمدمهدی عبدخدایی (یکی از همرزمان آن شهید معتقد است او «سه سال و اندی» در نجف، تحصیل کرده است.)
سیدمجتبی میرلوحی در زمانهای میزیست که به او فشار زیادی وارد میآمد. ظلم دستگاه رضاخان و اشغال ایران توسط انگلیس و شوروی هر آزادهای را آزار میداد. در این دوره علیه مذهب هم مشکلات زیادی پدید آمده بود. رضاخان، پایههای سلطنت خود را بر مدرنیزاسیون (پیروی از غرب) و سکولاریزاسیون (نفی مذهب) استوار کرده بود و دولتمردان او با نفی ملیت و مذهب ایرانیها، میخواستند کشور را دستخوش تغییرات اساسی بنمایند.از این رو آنان از یک سو به تحقیر ایرانیان و از سوی دیگر به تحقیر مذهب روی آورده بودند.
در روزهایی که سیدمجتبی نواب صفوی در نجف حضور داشت، فتنه به اوج خود رسیده بود. احمد کسروی که یکی از مشوقان رضاخان در سکولاریزه کردن فرهنگ و مدنیت ایرانی بود، از اواسط دوره رضاشاه (1310) کتابهایی را در نفی و هجومذهب، نگاشته و مدعی «پاکدینی» بود. او میگفت: پاکدینی در ادامه دین اسلام است و هر کس آن را نادیده بگیرد، اسلام را نادیده گرفته است. (مرکز اسناد انقلاب اسلامی، پرونده فدائیان اسلام کد 1645 و کتاب جمعیت فدائیان اسلام نوشته داود امینی ص 58)
پاکدینی کسروی در واقع نفی دین بود. او در سال 1322 هجری شمسی کتاب «امروز چاره چیست؟» را منتشر کرد و در آن گفت، که چاره این است که پاکدینی را جانشین اسلام نماییم. او برای نیل به مقصود جمعیت «با هماد آزادگان» را تأسیس کرد تا اندیشههای او را به طور عملیاتی پیگیری کنند. این پیگیری «اصول پاکدینی» بدانجا رسید که او و هوادارانش جشنی به راه انداختند تحت عنوان «جشن کتاب سوزان» و در آن کتاب قرآن از جمله کتابهایی بود که در آتش افکنده شدند. او با گردآوری کتابهای حافظ، مولانا، سعدی، حافظ، سنایی، عطار، رازی، محمد غزالی، ابوسعید ابوالخیر، شیخ شهابالدین سهروردی و نیز مفاتیحالجنان مرحوم شیخ عباس قمی و آتش زدن سمبلیک آن، نشان داد که با چه چیزی مخالفت دارد. درواقع، متن مقدس دین (قرآن)، تعالیم ائمه معصومین (کتاب مفاتیح) میراث عرفانی اسلام (کتب ابوسعید، حافظ، عطار) میراث فلسفی مسلمانان (کتابهای سهروردی و محمد غزالی) میراث کلامی و ادبی اسلام (کتب سعدی، مولانا و سنایی) و میراث علوم طبیعی اسلام (کتاب رازی) مشکل مهم کسروی و دستگاه رسمی آن روز بود.
وقتی کتاب سوزانی به عنوان موفقیت جبهه سکولاریزم، دهان به دهان میگشت، خون سربازان دین به جوش میآمد و آنان را به فکر چاره میانداخت تا این که خبر سوزاندن کتب قرآن و ادعیه منتشر گردید. مرحوم نواب صفوی مثل بسیاری دیگر نمیتوانست این وضع را تحمل کند اکثر این «بسیار» تصور میکردند «کاری نمیشود کرد» ولی نواب میگفت: «حتما باید کاری کرد» او با استادش شیخ عبدالحسین امینی که عمر خود را صرف زدودن شبههها از ولایت بلافصل مولیالموحدین حضرت امام علی بن ابیطالب کرده بود، مشورت کرد و با استاد دیگرش آیتالله العظمی حاج حسین قمی هم در میان گذاشت. آنان با مرور مطالب احمد کسروی و با لحاظ کردن اهانتهایی که او به ساحت حضرت امام صادق(ع)، حضرت صاحبالزمان(عج) و حضرت زهرا(س) کرده بود، کسروی را «مرتد» دانستند.
سیدمجتبی نواب صفوی برای دفاع از ساحت دین و ائمه، نجف را به سوی تهران ترک کرد. او مایل بود بداند آیا آنچه کسروی گفته است کاملا از روی اعتقاد است یا نه و لذا، به گمان این که میتواند در رفتار کسروی تغییری ایجاد کند به دیدار او رفت ولی کلام نواب هیچ تأثیری در کسروی نداشت، کما این که پیش از این، ارشادهای حاج سراج انصاری، شیخ قاسم اسلامی و شیخ مهدی شریعتمداری نیز موثر واقع نشده بود. کسروی درنهایت شهید نواب صفوی را تهدید کرد که از سوی هواداران او تأدیب میشود!
سیدمجتبی که راه موعظه را در اصلاح کسروی پایان یافته میدانست و از جنبه شرعی حکم اعدام او را از دو فقیه جامع الشرایط دریافت کرده بود، تصمیم گرفت، خود حکم را به اجرا بگذارد، ولی اقدام او در روز هشتم اردیبهشت 1324 به علت فرسودگی اسلحه کارگر نیفتاد. نواب با دستان خود به او حملهور شد و خواست با کوبیدن سر او به سنگ کار کسروی را تمام کند ولی به دلیل این که کسروی همواره مردانی را برای حمایت همراه خویش داشت، فقط زخمی شد.
نواب بازداشت شد ولی اقدام او بازتاب وسیعی داشت، استادش آیتاللهالعظمی حسین قمی دو بار نامه خطاب به نخستوزیر نوشت و آزادی نواب را خواستار شد. بالاخره دو ماه بعد، نواب صفوی از زندان آزاد گردید.
تلاش کسروی بعد از اقدام نواب فروکش نکرد و تشکیلات او، با صراحت اعلام کرد که «ما به کوششهای خود میافزاییم و پیشرفت خود را هرچه تندتر میگردانیم». نواب به فکر افتاد تا تشکیلاتی را به راه اندازد و از طریق آن به مقابله با جریان بیدینی برخیزد. از اینرو، در سال 1324 با صدور اعلامیهای، موجودیت «جمعیت فدائیان اسلام» را اعلام و هدف از آن را، زنده کردن هیاتهای مذهبی معرفی کرد. البته، او پیش از این، جمعیت مبارزه با بیدینی را به وجود آورده بود. تشکیلات جدید حکایت از تدارک تازه نواب داشت.
روشی که نواب در رسیدن به «حکومت اسلامی» برگزید، اجرای احکام اسلام بود. به این معنا که، او همواره به شاه و نخستوزیر او توصیه میکرد که اسلام را اجرا نمایند. او حتی در آخرین ماههای حیات سیاسی دکتر محمد مصدق، نامهای به او نوشت و ضمن آن که از بیمهریها و خطاهای مصدق به سختی گلایه کرد، به او گفت:«اگر به دستورات اسلام عمل کنی، تو و کشور را، نجات خواهم داد.» او اصول چهاردهگانهای که آنها را مانع اسلامی کردن جامعه و حکومت میدانست، مطرح کرده است:
1-انحراف یافتن بشر از دین فطری اسلام
2-اجرا نشدن احکام و قانون مجازات اسلامی
3- نبودن علم و فرهنگ و ترویج آموزشهای سهوی در جامعه
4- بدحجابی زنان و تخریب بنیاد خانوادهها از طریق آن
5- مصرف مشروبات الکلی و ازدیاد مفاسد اجتماعی از طریق آن
6- استعمال مواد مخدر
7- قمار و تخریب اخلاقی جامعه از طریق آن
8- سینماها، تئاترها، رمانها و تصانیف و تخریب فرهنگ جامعه از طریق آن
9- موسیقیهای غیرمشروع
10-رواج دروغ و چاپلوسی و مداحیهای فضیلتکش از طریق رادیو و جراید
11-گسترش فقر و بیکاری در جامعه
12-فحشاء و امور منافی عفت
13-رشوهخواری و رباخواری
14-بیاعتمادی مردم و حکومت نسبت به هم (1)
نواب صفوی در مهمترین کتاب خود «راهنمای حقایق» که به برنامه عملی جمعیت فدائیان اسلام بعد از مرحله فروپاشی نظام شاهنشاهی اختصاص یافته، نوشته است: «ما درصدد جامعهای هستیم که در آن آزادی انسان، برابری کامل، رفاه جمعی، عدالت و تکیه بر ارزشهای الهی و آسمانی را نوید میدهد» (جمعیت فدائیان اسلام داود امینی ص 82)
نواب در این کتاب برای کلیه وزرات خانهها، شرح وظایف نوشته و آنان را به دو صفت مبارزه با منکر و استقرار معروف، رهنمون شده است. کتاب نواب، اگرچه نواقصی دارد و از چشم بعضی از مولفان (از جمله علیرضا ملایی توانی در فصلنامه «متین» بهار 79)
پنهان نمانده است ولی انصافا در آن دوره، جامعترین برنامه اداره کشور بوده، که با دقت تهیه و تنظیم شده است.
مرحوم حجت الاسلام سیداحمد خمینی- فرزند حضرت امام خمینی(ره)- نقل میکند «در قضیه اعدام نواب صفوی و سایر اعضای فدائیان اسلام، امام از مرحوم آقای بروجردی و سایر مراجع دلخور شدند، که چرا موضع تندی علیه دستگاه شاه نگرفتند و آنها را نجات ندادند. امام در این قضیه، خیلی صدمه میخوردند. در آن اوضاع و احوال، شرایط به گونهای بود که از دیدگاه متحجرین مبارزه با شاه، ننگ بود. بعضی استدلال میکردند، حالا که بناست یک روحانی اعدام شود، لباس روحانی را از تن او در بیاورید که به مقام روحانیت اهانت نشود.»
وقتی مواجهه اردیبهشت 1324 نواب و کسروی نتیجه نداد و نواب به زندان افتاد. موضوع لزوم از میان برداشتن کسروی مطرح شد و عده زیادی به فکر آن افتادند ولی فدائیان اسلام در این میان آمادگی و برنامه مناسبتری برای اقدام داشتند. در این بین،احمد کسروی هم خود بر تحریک مخالفانش میافزاید: او در مراسم جشن کتابسوزان با صراحت به سوزاندن قرآن اذعان و حتی به آن افتخار کرد و گفت: چون دیدیم سرچشمه گمراهیها کتاب است، این است که داستان کتاب سوزان پیش آمدهاست. جشن کتابسوزان در یکم دی ماه است ویک دسته سوزانیدن مفاتیح الجنان و جامعالدعوات و مانند اینها را دستاویز گرفته و هوچیگری راه انداختهاند. قرآن هم هر زمان که دستاویز بدآموزان و گمراهکنندگان گردید، باید از هر راهی قرآن را از دست آنان گرفت. گرچه نابود گردانیدن آن باشد» (احمد کسروی دادگاه-ص13 شرکت سهامی چاپاک)
در آن زمان، براساس شکایات فراوان مردم علیه کسروی، دادگستری تهران، وی را محاکمه میکرد. یک روز که او عازم جلسه دادگاه بود، فدائیان اسلام براساس طرح قبلی دست به کار شدند. از میان داوطلبان شرکت در قتل وی سیدحسین امامی، سیدعلی محمد امامی، مظفری، قوام، علی فدایی، الماسیان، رضا گنجبخش، صادقی، مداح، علی حسین لشکری، حسن لشکری (دوبرادرارتشی) برای شرکت در عملیات انتخاب شدند. روز بیستم اسفند 1324 کسروی و ده همراهش به کاخ دادگستری تهران وارد شدند. دو نفر از اعضای فدائیان اسلام (سیدحسین امانی و سیدعلی محمد امامی) او را از پای درآوردند. فدائیان اسلام پس از به قتل رساندن کسروی با فریاد اللهاکبر خویش، همه را متوجه ماجرا کردند. این موضوع تأثیر زیادی در روحیه دیگران داشت، به گونهای که مطبوعات روز بعد نوشتند: «فدائیان اسلام ده روز پس از صدور اعلامیه «دین و انتقام»، کسروی را با افتخار از پای درآوردند.»
دولت، قاتلان کسروی را بازداشت کرد. این موضوع بازتاب زیادی در جامعه داشت. اکثر علماء و مراجع با صدور بیانیه یا ارسال نامه به دربار یا فراهمکردن تجمع مردمی خواستار آزادی زندانیان شدند. آیتالله حاج آقا حسین قمی پا را فراتر گذاشت و ازقتل کسروی دفاع کرد:«عمل آنان مانند نماز، از ضروریات بوده و احتیاجی به فتوا نداشته زیرا هرکسی به پیغمبر و ائمه جسارت و هتاکی کند قتلش واجب و خونش هدر است»
چند روز بعد، دادگاه تجدید نظر نظامی تحت فشار علما و افکار عمومی، حکم به برائت فدائیان اسلام داد و سیدحسین امامی و سیدعلی محمد امامی را آزاد کرد. رهایی فدائیان اسلام اولین پیروزی مهم جمعیت تازه تأسیس فدائیان اسلام به شمار میرود.
فدائیان اسلام پس از ترور کسروی، سفرهای گستردهای را به شهرهای مختلف کشور دنبال کردند. چرا که تأثیر ترور کسروی در سطح کشور، امکان کار جدی را برای فدائیان اسلام فراهم کرده بود و امکان گسترش تشکیلاتی فدائیان اسلام وجود داشت. این موضوع به زودی فدائیان اسلام را به دژ بزرگی درمقابل مخالفان اسلام تبدیل کرد و رژیم پهلوی که این گروه را به عنوان مهمترین مخالفان خود به حساب میآورد، اکیپهای اطلاعاتی و جاسوسی فراوانی به شهرها برای آگاهی یافتن از نحوه و میزان فعالیت فدائیان اسلام گسیل کردهبود، به گونهای که امروزه به اندازه چندین جلد کتاب اسناد اطلاعاتی پیرامون این جمعیت وجود دارد.
تا زمانی که فدائیان اسلام، پرچم حمایت از فلسطین درمقابل اشغالگران صهیونیستی بلند کردند، ایران چندانی از کم و کیف ماجرای فلسطین با خبر نبود و لذا، هیچ حرکتی از سوی ایران مشاهده نمیشد و این سکوت که با سکوت سایر مجامع اسلامی همراه شدهبود، بستر مناسبی برای اشغال کشور فلسطین در اختیار صهیونیستها قرار دادهبود.
مرحوم نواب صفوی در چند مسجد مهم حضور یافت و به شرح ماجرای فلسطین پرداخت. پس از آن، در روز 31 اردیبهشت 1327 شمسی (که مصادف با آغاز اعلام رسمی تشکیل دولت یهود در فلسطین بود) مسجد سلطانی شاهد پرشکوهترین اجتماع مردمی درحمایت از مردم فلسطین بود. در پایان این مراسم، فدائیان اسلام قطعنامهای صادر و از جوانان برای اعزام به فلسطین ثبتنام کردند که پنج هزارنفر داوطلب شدند. البته، با مخالفت دولت ایران، این گروه اعزام نشدند. آن گونه که سیدحسین خوش نیت صفحه39 کتاب خود (سید مجتبی نواب صفوی اندیشهها، مبارزات و شهادت او) نوشتهاست: «نواب، صهیونیسم را خطرناکترین دشمن اسلام و بشریت میدانست و معتقد بود باید با یهود به همانگونه که پیامبراسلام سفارش کردهاست، عمل نمود.»
براساس تبلیغات سیاسی، ملیشدن صنعت نفت در ایران، آنقدر با نام مصدق و ملیگراها گره خورده است که در این میان نام «نواب صفوی» و یاران او به گوش نمیرسد! در حالی که، واقعیت این است که به تعبیر رهبر معظم انقلاب اسلامی که خود شاهد فعالیتهای فدائیان اسلام بوده است: اگر مرحوم نواب و فعالیتهای او نبود، امکان نداشت نفت، ملی شود و حکومت به دکتر مصدق برسد.
عبدالحسین هژیر نخستوزیری که در 23خرداد 1327 از مجلس شورای ملی رأی اعتماد گرفت، به شدت در مقابل درخواست مجلس مبنی بر ملیشدن صنعت نفت مقاومت میکرد. چرا که به گواهی تاریخ، هژیر یک انگلیسی بود و نمیتوانست علیه منافع این کشور تصمیمی بگیرد.
از آن طرف، برای اینکه هژیر کوتاه بیاید، اجتماعات فراوانی در تهران و بعضی دیگر از شهرستانها، به راه افتاد.
اعتراض به هژیر هر روز دامنه گستردهتری پیدا میکرد. بازار تهران سه روز تعطیل شد و بازاریان در مسجد سلطانی گردهم آمدند و فریاد «مرده باد هژیر» سردادند و خواستار برکناری او شدند. در این مراسم، سیدحسین امامی در سخنرانی خود گفت: «هژیر از عناصر بیدینی است که بایستی از بین برود و من اگر در دل سنگ باشد، او را نابود خواهم کرد.»
دامنه اعتراضات به زودی به شهرهای دیگر هم کشیده شد. در تاریخ 24خرداد ساواک گزارش داد که مردم قم، مشهد، اصفهان و قزوین نیز تظاهرات شدیدی علیه هژیر برپا کردهاند (علی کریمیان، نمونه امضای اعضای هیات دولت ص 97).
در یکی از این تظاهرات، که جمعیت زیادی با حمل یک جلد بزرگ قرآن به رهبری نواب صفوی علیه هژیر به خیابانها سرازیر شده بودند، 26 نفر با گلوله مأموران انتظامی مجروح شدند (روزنامه پرچم اسلام- 28خرداد 1328) در این میان، آیتالله العظمی بروجردی -رضوانالله تعالی علیه- اعلامیهای خطاب به «جامعه مسلمانان و ملت ایران» صادر کرد و از مبارزات مسلمانان به رهبری «زعیم بزرگ و قاعد عظیمالشان روحانی، حضرت نایب الامام آقای آیتالله کاشانی» که علیه استبداد و دیکتاتوری هژیر انجام شده بود حمایت کرد و از مردم خواست تابع اراده آیتالله کاشانی برای اجرای قوانین دین حنیف باشند (علی کریمیان، همان منبع ص 98).
در جریان این مبارزات، شهید نواب صفوی به همراه چند تن دیگر از «فدائیان اسلام» بازداشت شدند. این موضوع، سبب شد عده زیادی از مردم در منزل آیتالله کاشانی تجمع کرده و خواستار آزادی نواب شدند و شهربانی ناچار شد نواب را آزاد کند.
پس از این ماجرا، مجلس وارد عمل شد و در بیستم مهرماه 1328، هژیر را به اتهام توطئه علیه امنیت کشور از طریق ایجاد قحطی مصنوعی، اختناق، توقیف مطبوعات و مخالفت با اساس مشروطه، استیضاح کرد. هژیر و وزرای کابینهاش ناچار به استعفا شدند. پس از آن شاه، حکم نخستوزیری محمد ساعد را در 17آبان صادر کرد و در عین حال، هژیر را به وزارت دربار منصوب کرد. این در زمانی بود که مقدمات انتخابات دوره شانزدهم مجلس شورای ملی فراهم شده بود و بیم آن میرفت که با دخالت هژیر، انتخابات با تقلب برگزار شود. از این رو، عدهای در کاخ شاه، دست به تحصن زدند ولی این تحصن موفقیتی به همراه نداشت. از این رو فدائیان اسلام نقشه ترور عبدالحسین هژیر را به اجرا گذاشتند. سیدحسین امامی یکی از اعضای فدائیان اسلام در روز 13آبان 1328 در مسجد سپهسالار او را ترور کرد و خود بازداشت شد. امامی که پیش از این نیز، احمد کسروی را از میان برداشته بود، در روز 17آبان همان سال با حکم دادگاه نظامی به شهادت رسید.
فدائیان اسلام با صدور بیانیهای ضمن تجلیل فراوان از شهید سیدحسین امامی خواهان ابطال انتخابات دوره شانزدهم مجلس به دلیل وقوع تخلفات فراوان از سوء عوامل هژیر شدند و رژیم شاه زیر فشار افکار عمومی ناچار به ابطال نتایج انتخابات تهران و حومه شد.
این پیروزی مهمی برای مرحوم نواب و آیتالله کاشانی به حساب میآمد، بخصوص این که شاه که روحیه خود را از دست داده بود، ایران را ترک کرد و 48 روز در آمریکا ماند.
ساعد چهارماه پس از روی کارآمدن، در تاریخ 27اسفند ناچار به کنارهگیری شد و علی منصور مأمور تشکیل کابینه گردید. در دوره او، انتخابات مجلس شانزدهم تجدید شد و بر اثر اقدام فدائیان اسلام، هواداران آیتالله کاشانی و جبهه ملی به پیروزی رسیدند و فراکسیون اقلیت مجلس را شکل دادند.
با ترور هژیر، آیتالله کاشانی که زمینه انتخابات را برای ورود هواداران ملی کردننفت مناسب میدید، طی نامهای از لبنان (در آن روزها، آیتالله کاشانی به حالت تبعید در لبنان به سر میبرد) از مرحوم نواب خواست برای انتخاب شدن اعضای جبهه ملی همکاری کند. نواب در پاسخ نوشت، ما قرار گذاشتیم در چارچوب اسلام کار کنیم و باید کسانی را انتخاب کنیم که جنبه مذهبیشان بر جنبه سیاسیشان رجحان داشته باشد، ولی افرادی که شما معرفی کردهاید این گونه نیستند.» آیتالله کاشانی در پاسخ، استدلال کرد که: «ما اکنون رجال مذهبی که در سیاست ورزیده باشند نداریم و لذا ناچاریم از رجال سیاسی که جنبه ملی دارند استفاده کنیم.» نواب، استدلال آیتالله کاشانی را (ظاهرا) پذیرفت و اگرچه اکراه داشت از کاندیداهای جبهه ملی حمایت کرد ولی از آنان قول گرفت که در صورت پیروزی از اجرای احکام اسلام حمایت نمایند.
وقتی اقلیت مجلس شانزدهم از هواداران آیتالله کاشانی و دکتر مصدق شکل یافت، مسأله ملی شدن نفت در رأس خواستههای آنان قرارگرفت.
آیتالله کاشانی که در این مقطع عضو فراکسیون اقلیت مجلس بود، رزمآرا را عامل بیگانه معرفی کرد و در پی آن بازار تهران به حمایت از رهبر مذهبی خود، تعطیل شد.
رزمآرا، خود را به اجرای قرارداد «گس گلشائیان» که متضمن واگذاری اختیار استحصال و فروش نفت ایران به انگلیس بود، متعهد میدانست. اقلیت مجلس، در کمیسیون نفت لایحه الحاقی «گس- گلشائیان» را رد کرد ولی به رغم آن، رزمآرا خود را به اجرای قرارداد متعهد میخواند، از اینرو، فدائیان اسلام در تظاهراتی ضمن حمایت از تصمیم نمایندگان مجلس، صراحتا خواستار ملی شدن نفت شد. مطبوعات و گروههای سیاسی نیز اکثرا بر این نظر پای فشردند تا این که رهبران روحانی، نظیر آیتاللهالعظمی سیدمحمدتقی خوانساری، حاج شیخ محمدرضا کلباسی، آیتالله سیدعلی بهبهانی، آیتالله گیلانی و جمعی از علمای اصفهان با صدور فتاوایی، مردم را به حمایت از ملی شدن صنعت نفت فراخواندند.
اما رزمآرا، کماکان مقاومت میکرد و حتی در مجلس، صراحتا اعلام کرد: «ایرانی لیاقت لولهنگ ساختن را ندارد، چگونه میخواهد صنایع نفت خود را اداره کند.»
(سیدهادی خسروشاهی، «فدائیان اسلام، تاریخ، تاریخ، عملکرد و اندیشه» ص106). اظهارات نخستوزیر موجی از نفرت را در میان مردم برانگیخت ولی ظاهرا همه راهها برای واداشتن رزمآرا به پذیرش ملی شدن صنعت نفت به بنبست رسیده بود. لذا، آیتالله کاشانی و جبهه ملی برای نواب صفوی پیغامی فرستادند و برای حل ماجرا، استمداد کردند. دکتر مصدق نیز به طور ضمنی از اقدام به کنار زدن رزمآرا پشتیبانی کرد. بدین ترتیب، جلساتی با حضور آیتالله کاشانی، اعضای جبهه ملی و اعضای فدائیان اسلام تشکیل شد. در نهایت جبهه ملی، فتوای سیاسی و آیتالله کاشانی، فتوای مذهبی قتل رزمآرا را صادر کردند.
چند روز بعد، عبدالحسین واحدی (از اعضای فدائیان اسلام) در اجتماع بزرگی که علیه رزمآرا تشکیل شده بود با صراحت اعلام کرد: «اگر رزمآرا تا سه روز دیگر خود کنار نرود،...»(سیدحسین خوشنیت، «سیدمجتبی نواب صفوی، اندیشهها، مبارزات و شهادت او» ص 54)
پنج روز پس از این اخطار، استاد خلیل طهماسبی (از اعضای جمعیت فدائیان اسلام) دست به کار شد و در روز 16 اسفند 1329 در صحن مسجد سپهسالار (شهید مطهری) او را به قتل رساند و خود که پس از اجرای حکم شرعی رزمآرا، شعارهای اللهاکبر، زنده باد اسلام و نابود باد ایادی بیگانه، سر میداد، توسط ماموران دستگیر شد.
با ترور رزمآرا، مهمترین مانع ملیشدن صنعت نفت توسط فدائیان اسلام از میان برداشته شد. از این رو، شور و شعف فراوانی بر فضای سیاسی ایران حاکم شد. فراکسیون اکثریت مجلس شورای ملی، که از هواداران هژیر بود، تحت تأثیر این فضا از مخالفت با ملی شدن نفت دست برداشت و بدین گونه در روز 29 اسفند 1329 لایحه ملی شدن صنعت نفت با اکثریت آراء به تصویب رسید.
آیتالله کاشانی چند روز بعد در مصاحبه با حسنین هیکل، روزنامهنگار برجسته مصری، ترور رزمآرا را «عالیترین» و «مفیدترین» ضربه بر پیکر استعمار و دشمنان ملت ایران اعلام کرد و فدائیان اسلام بلافاصله بیانیهای صادر کردند و ضمن پذیرش مسوولیت ترور رزمآرا، پیکان حملات خود را مستقیما متوجه شاه که او را «پسر پهلوی» میخواندند، نمودند و خواستار آزادی استاد خلیل طهماسبی شدند. طهماسبی تا 19 آبان 1331 در زندان بود. در این فاصله، مجلس شورای اسلامی در تاریخ 16 مرداد 31 ماده واحدهای را به تصویب رساند و با اشاره به خیانت حاج علی رزمآرا به مردم ایران، استاد خلیل طهماسبی را بیگناه دانست و خواهان آزادی او شد. از اینرو، شاه در تاریخ 19 آبان 31 این ماده واحده را برای اجرا توشیح کرد و طهماسبی از زندان آزاد گردید.
در این میان ، شهید نواب صفوی بیانیهای علیه ساعد منتشر کرد و از او خواست فوراً برکناری خود را اعلام کند. (ارشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی سند شماره 382)
بدینگونه با فداکاری فدائیان اسلام زمینه تشکیل حکومت دکتر مصدق فراهم شد. ولی آیا مصدق به بانیان دولت خویش وفادار ماند؟ تاریخ میگوید فدائیان اسلام در دوره دکتر مصدق، شدیدترین فشارها را تحمل کردند و رهبران آنها در اواسط دولت مصدق به زندان افتادند و تا آخر عمر این دولت در زندان بودند!
کابینه مصدق نتیحه نهضت نفت بود و توقع میرفت وزرای آن کاملاً با وزرای کابینههای قبل از او متفاوت باشد ولی مصدق بهجای اهتمام به انتخاب افراد خوشنام، وزارتخانههای دارایی، جنگ و بعضی دیگر از پستهای حساس کابینه را به کسانی واگذاشت که مردم با آنان مخالف بودند. دراین کابینه سرلشکر زاهدی که بعداً علیه او کودتا کرد، وزیر کشور شد. وضع کابینه مصدق، بهگونهای بود که یکی از وزرای او (عبدالقدیر آزاد عضو جبهه ملی) پس از کنارهگیری گفت: «دکتر مصدق در انتخاب وزیران خود به طبقه نوکرهای انگلیس متوسل شده است تا موضوع خلعید از شرکت نفت را به نفعانگلیسیها تمام کند.» (فوءاد روحانی، تاریخ ملی شدن صنعت نفت ص126)
آیتالله کاشانی با صدور بیانیهای اعلام کرد که در تعیین وزرا نقشی نداشته است. آشتیانیزاده؛ نماینده مجلس در روز رأی اعتماد، وزرای مصدق را فراماسون و قزاق خواند.
معلوم بود که این کابینه با انتظارات نواب و یاران او بسیار فاصله داشت و از اینرو نواب در اولین گلایه خود، گفت: قرار بود نفت برای حاکمیت اسلامی ملی شود نه اینکه اسلام و مسلمانی قربانی ملی شدن نفت گردند. (منشور برادری سال 30 شماره 475) نواب وزرای کابینه مصدق را «تفالههای گذشته» دانست و اعلام کرد نمیتواند با آنان کنار بیاید (مجله پیام انقلاب، بهمن 60 ص57)
در این بین، دشمنان مشترک نواب و مصدق هم طبعاً دست بهکار شدند. مرحوم آیتالله طالقانی که از هواداران نواب صفوی و ناظر آن روزگار بود، در روزهای اول بعد از انقلاب اسلامی گفت: عدهای به فدائیان اسلام میگفتند مصدق بیدین است و به مصدق و هوادارانش میگفتد، فدائیان اسلام تروریستاند. (سید هادی خسروشاهی«سیدمجتبی نواب صفوی» ص170)
اما آنچه به این موضوع دامن میزد سیاستهای داخلی و خارجی مصدق بود. دولت او علیرغم وعدههای خود با مراکز ضداسلامی (نظیر مشروبفروشیها) کاری نداشت در بعد سیاست خارجی هم مصدق با اعلام سیاست «موازنه منفی» بهجای برگزیدن یک سیاست خارجی فعال، رویه انفعالی درپیش گرفت و حتی مقدمات ورود آمریکا به عرصه نفت را فراهم کرد. درحالیکه نواب صفوی، آمریکا را «استعمارگر تازهنفس» میدانست و به مصدق هشدار میداد که: «آمریکاییها، نقشه شوم و توطئه خطرناکی برای بلعیدن ایران کشیدهاند... آنموقع است که باید سالها زحمت کشید، سالها خون دل خورد، سالها از خودگذشتگی کرد تا ریشه دخالت آنان در ایران ازبین برود.» (منشور برادری مقاله «اجنبی اجنبی است» سال 30 شماره 675 ص2) امروز، قضاوت درباره اینکه مصدق و نواب کدام بر سبیل هدایت بودند، کار آسانی است.
مخالفت فدائیان اسلام با دکتر مصدق بهزودی با شدت آغاز شد تا جایی که مصدق، سرکوب فدائیان اسلام را براجرای قانون ملیشدن نفت مقدم کرد او آنان را «خطر بزرگ برای کابینه» میدانست (سپهر ذبیح، «ایران در دوران مصدق» ترجمه محمد رفیعی مهرآبادی، ص58).
وقتی حکومت دکتر مصدق شکل گرفت، فدائیان اسلام خواستار اجرای احکام اقتصادی و اجتماعی اسلام شدند ولی مصدق از این خواسته ملی اجتناب کرد. دراین بین آیتالله کاشانی، سیاست صبر و تا اندازهای سکوت درپیش گرفت. این موضوع باعث نارضایتی فدائیان اسلام شد تا جایی که مرحوم نواب صفوی، نمایندگانی را به حضور آیتالله کاشانی فرستاد و در مکتوب خود اعلام کرد «شما از اهداف فاصله گرفتهاید.گویا مقصود بهدست گرفتن حکومت بوده است.»، (پیام انقلاب شماره 24 گفتاری در باب نواب صفوی)
در پیام دیگری، مرحوم نواب به آیتالله کاشانی میگوید: «من روزی شما را نایب امام زمان عجلالله تعالی فرجه میدانستم ولی مدتی است شما از هدفهای فدائیان اسلام طرفداری نمیکنید» (مجله ترقی شماره 50، 23/2/30 ص19).
آیتالله کاشانی در برابر اعتراضات مکرر فدائیان اسلام، بارها گفت: «فعلاً مسئله اصلی قضیه نفت است.» (مجله فرهنگ و تاریخ معاصر، علی حجتی کرمانی، شماره 6 ص303) مرحوم آیتالله کاشانی، فدائیان اسلام و شخص نواب را متهم میکرد که «نمیفهمند» و گمان میکرد میتواندبا کمک ملیگراها و دولت مصدق ابتدا نفت را ملی کند و سپس به اجرای اصول و احکام اسلامی و اصلاح دینی در جامعه بپردازد (پیام انقلاب شماره 24).
با شدت گرفتن اختلاف میان نواب و آیتالله کاشانی، این گمان در فدائیان اسلام بهوجود آمد که افرادی در درون خانه آیتالله کاشانی، او را به سمت خاصی هدایت میکنند و مانع تصمیمگیریهای درست او میشوند. آنان بخصوص نسبت به حضور دکتر مظفر بقایی (عضو فراکسیون اقلیت و رهبر حزب زحمتکشان) و شمس قناتآبادی بسیار بدگمان بودند.
اختلافات نواب و آیتالله کاشانی روز بهروز بیشتر میشد، تا جایی که نواب تفاوتی میان دکتر مصدق و آیتالله کاشانی قایل نبود و هردو را به «محاکمه اخلاقی» فراخواند. بهدنبال این اظهارات، دکتر مصدق به شهربانی دستور داد تا نواب و تعداد زیادی از فدائیان اسلام را بازداشت کند. بهدنبال این دستور، تیمهای تجسس بهراه افتادند تا فدائیان را شناسایی و دستگیر کنند ولی گستردگی فدائیان اسلام بهگونهای بود که مصدق ناچار شد حکومت نظامی اعلام کند، چراکه بدون آن امکان ورود به خیلی از اماکن وجود نداشت.
چند روز پس از اعلام حکومت نظامی، 25تن از فعالترین عناصر فدائیان اسلام بازداشت شدند و دو هفته بعد نیز شهید نواب صفوی دستگیر شد. با این اقدام هیچ رشتهای برای اتصال فدائیان اسلام با دولت مصدق باقی نماند و نواب، رسماً به مصدق نوشت: «شما در برابر یک دنیا نجابت ما، یک دنیا خیانت کردی» (روزنامه داد شماره 2550، 15 بهمن 1331)
با دستگیری نواب و یارانش، روابط فدائیان اسلام و آیتالله کاشانی بیش از پیش به تیرگی گرائید. چراکه آنان انتظار داشتند توسط آیتالله کاشانی از زندان آزاد شوند. ولی گویا اقدامات آیتالله کاشانی در آزاد کردن نواب و یارانش به نتیجه نمیرسد ولی فدائیان اسلام اینرا به حساب همدستی مرحوم کاشانی و دکتر مصدق گذاشتند. از اینرو آنان در نامههایی که برای آیتالله نجفی مرعشی، آیتالله شریعتمداری و بعضی دیگر از علما نوشتند، ضمن استمداد از آنان برای خلاصی از حبس، با صراحت از آیتالله کاشانی انتقاد کردند (سید هادی خسروشاهی، همان ص173).
دکتر مصدق به اعتراضات مردمی و علما توجه نکرد و در برابر آزادی فدائیان اسلام، مقاومت کرد و حتی تصمیم گرفت نواب صفوی را به خارج از کشور تبعید کند که این تصمیم مورد استقبال سفیر انگلیس درایران قرار گرفت ولی نواب از قبول این پیشنهاد امتناع کرد و زندان را ترجیح داد. مصدق در برابر فشار افکار عمومی ناچار شد دادگاه فدائیان اسلام را در اوایل خرداد 1331 برگزار نماید و تا 26 تیرماه ادامه یافت و درنهایت فدائیان اسلام به دو ماه و نیم تا 20روز حبس محکوم شدند ولی نواب آزاد نشد. بازداشت نواب، چندماه دیگر ادامه پیدا کرد و زمانی که آزاد شد، دولت را در آستانه سقوط دید. او طی نامهای (در تاریخ 30 خرداد 32) خطاب به مصدق به او گفت: شما ومملکت در سختترین شرایط سقوط قرار گرفتهاید... اگر آماده اجرای احکام اسلام باشید حاضرم شما و مملکت را به یاری خدای توانا و به برکت اجرای احکام اسلام از سقوط حفظ نموده و به منتهای عزت برسانم» (سید هادی خسروشاهی، همان ص179)
مصدق به این هشدار وقعی ننهاد، کمااینکه به نامه آیتالله کاشانی در روز 26 مرداد ماه 32 هم توجهی نکرد. درواقع نواب و کاشانی حالا دیگر بهطور مشترک در کار مصدق به بنبست رسیده
بودند و بدینگونه بود که رخداد 28مرداد که در غیاب نیروهای مذهبی، با یک تلنگور جمع کمی از اراذل و اوباش که از سوی انگلیسیها و آمریکاییها راه افتاده بودند، مصدق و دولت او را در یک بعدازظهر از میان برد!
مصدق از یک رو با پیش گرفتن روحیه دیکتاتوری، دولت را در اوامر و نواهی پرتناقض خود هضم کرد و از دیگر رو، با کنار گذاشتن مهمترین حامیان خود -نیروهای مذهبی و تودههای مردم- دولت را به شدت آسیبپذیر نمود. علاوه بر این انحلال مجلس توسط مصدق و باز گذاشتن دست مخالفان نهضت ملی شدن صنعت نفت، راههای دفاع از دولت را کاملا مسدود کرد. در این میان اندرسن، سفیر آمریکا در ایران با توزیع مقداری پول در میان عدهای از اراذل تهران، یک حرکت اعتراضی را شکل داد و یک گروهان ارتش در مقابل کاخ نخستوزیری آرایش گرفت و به محض تصرف رادیو، مصدق که خود را در اوج محبوبیت میپنداشت، سقوط کرد و متواری شد. در روز 28 مرداد هیچ مقاومتی از سوی دولت و هواداران او مشاهده نشد و خونی از کسی بر زمین ریخته نشد! به هر روی و با هر تحلیل، زاهدی، دولت را به دست گرفت و سه روز بعد شاه و ملکه وارد تهران شدند. با روی کار آمدن زاهدی، فدائیان اسلام موضع شدیدی علیه او گرفتند ولی زاهدی که از جایگاه نواب و یاران او در میان مردم آگاه بود واکنشی نشان نداد و رویه نرمش را در مقابل فدائیان اسلام در پیش گرفت.
فدائیان اسلام در شرایط پس از روی کار آمدن زاهدی، تصمیم گرفتند سرشاخههای شهرستانی خود را ترمیم نمایند به این منظور سلسله مسافرتهایی را به شهرستانهای مختلف ترتیب دادند. آنان در این شهرستانها که با استقبال گرم مواجه شدند، رژیم پهلوی و دولت زاهدی را به شدت مورد حمله قرار میدادند.
با انحلال مجلس شانزدهم توسط دکتر مصدق، زاهدی مقدمات انتخابات مجلس هفدهم را فرام کرد. آیتالله العظمی صدر و جوانان قم با اصرار، سید مجتبی نواب صفوی را کاندیدای حوزه انتخابیه قم کردند. نواب با کراهت درخواست آنان را پذیرفت ولی بعدبه دلیل آنکه منشاء اختلاف در فدائیان اسلام شد انصراف داد، او در جمعبندی نهایی، حضور در مجلس را مفید ندانست.
در این مقطع، شاه که از نفوذ و نقش فدائیان اسلام آگاهی داشت، دکتر سید حسین امامی امام جمعه موقت تهران را به دیدار نواب صفوی- که تازه از موءتمر اسلامی اردن بازگشته بود- فرستاد. شاه به نواب پیشنهاد کرد، تولیت آستان قدس رضوی یا وزارت فرهنگ را بپذیرد و وجوهات آستان قدس را آن گونه که خود تشخیص میدهد به مصرف برساند. پیشنهاد شاه برای کسی که قصد دارد اگر نتوانست از حداکثرها برای پیشبردن هدف استفاده کند از حداقلها اجتناب نورزد- و این رویهای غالب در بین بسیاری از بزرگان بود- پیشنهاد کاملا سخاوتمندانهای محسوب میشد ولی نواب پس از شنیدن پیشنهاداتشاه برآشفت و خطاب به فرستاده او گفت: «پسر عمو، اگر غیرت داری و مرد هستی، این پیام مرا به آن توله سگ پهلوی ببر و به او بگو تو فکر میکنی من از افراد تودهای هستم که بتوانی مرا با مال و مقامات بخری، من عهد کردهام که یا تو را از بین ببرم و به جهنم بفرستم و یا تو مرا میکشی در این صورت مرا به بهشت میفرستی. در هر دو صورت پیروزی با من خواهد بود. در هر حال تا زنده هستم هیچ زمانی زیر بار کوچکترین خواسته تو نمیروم و امکان ندارد ساکت باشم و تو را به حال خود واگذارم.» (پیام انقلاب شماره 24، 27 دی59)
با روی کار آمدن فضلالله زاهدی اختناق شدیدی بر ایران حکمفرما شد و در اواخر سال 32 زمزمه بازگرداندن وضعیت نفت ایران به شرایط قبل از ملی شدن آن (در 29 اسفند1329) تحت «قرارداد کنسرسیوم امینی- پیچ» مطرح شد. نواب و یارانش بلافاصله دست به کار شدند و در اعلامیهای با صراحت اعلام کردند اگر این موضوع عملی شود عاملان آن را به سزای عمل خود میرسانند. (علی ابراهیمی، همان ص193)
دولت زاهدی در اواخر سال 32 سقوط کرد و جای آن را کابینه حسین علا گرفت. این در حالی بود که شرایط جهانی تحت تأثیر اقدامات شوروی برای نفوذ در کشورهای اقماری (از جمله ایران) دگرگون شده بود آمریکاییها و انگلیسیها برای مقابله با نفوذ شوروی تصمیم گرفتند پیمان نظامی بغداد را با مشارکت پاکستان، ایران، ترکیه و عراق به وجود آورند. نواب صفوی از این ماجرا، بوی وابستگی شدید ایران به آمریکا را استشمام کرد و با صدور بیانیهای ورود به پیمان بغداد را مغایر با مصالح مسلمین دانست و چاره کار را در ایجاد «اتحادیه دفاعی- نظامی مسلمین» اعلام کرد (محمود تربتی سنجابی، «احزاب سیاسی ایران»-ص136)
وقتی نواب، حسین علا «احزاب سیاسی ایران»، نخستوزیر را در پیوستن به پیمان بغداد جدی دید، تصمیم گرفت او را از میان بردارد. او، مظفر علی ذوالقدر از اعضای فدائیان اسلام که اهل خمسه زنجان بود را مأمور ترور علا کرد. او در ضمن مسجد شاه علا را هدف گلوله قرار داد ولی گلوله اول به خطا رفت و گلوله دوم در اسلحه گیر کرد. به دنبال آن، ذوالقدر دستگیر شد و فدائیان اسلام به شدت تحت تعقیب قرار گرفتند و در روز 29 آبان 34 بیش از پنجاه نفر از عناصر شناخته شدهشان بازداشت شدند.
نواب در موءتمر اسلامی اردن به زبان عربی سخنرانی مهیجی کرد و در آنجا، فریاد بیدار باش سرداد و برای اولین بار بر مسئله اسلامی بودن فلسطین تأکید کرد. او بعد از اجلاس، شرکتکنندگان را برای خواندن نماز در بخش اشغالی فلسطین ترغیب کرد و با هفتاد نفر از آنان با شجاعت وارد منطقه ممنوعه شد و در آنجا نماز خواند. این در حالی بود که سربازان اسرائیلی دستهای خود را بر روی ماشه تفنگها به نشانه شلیک میفشردند. وقتی دکتر سوکارنو (رئیس جمهور وقت اندونزی) پس از بازگشتن به محل اجلاس به مرحوم نواب میگوید فکر نکردی همه ما را در آنجا بکشند، نواب از نقشه خود پرده برداشت:«بردم تا شهیدتان کنم تا ملتهای مسلمان با کشته شدن نمایندگانشان، بیدار شوند.» (سیدحسین خوش نیت، همان، ص137). برخورد با صلابت نواب با شاه حسین دراین اجلاس در اکثر مطبوعات عربی درج شد و موجی از تحسین نسبت به نواب را برانگیخت. در این اجلاس «یوسف حناء» که یک خبرنگار مسیحی لبنان بود، تحت تأثیر شجاعت و درایت نواب، مسلمان شد و بعدها در وصف سید نوشت:«روح بزرگی دراین جسم نحیف حکومت میکرد که گویی میخواست تمام دنیا را در میان روح خودش و در میان پنجههای پرقدرت خودش هضم کند.» (سیدحسین خوشنیت، همان، ص139)
نواب پس از ارائه سخنرانیهای فراوان در کشورهای اردن، لبنان و سوریه به عراق بازگشت.
او چندی بعد به دعوت برخی از علما و شخصیتهای برجسته و جمعیتهای اسلامی مصر به قاهره سفر کرد. هزینه این سفر را استادش مرحوم علامه امینی تأمین کرد. ورود نواب به مصر با وقوع کودتای محمد نجیب و جمال عبدالناصر همزمان شده بود. او در جمع 70 هزار نفر از دانشجویان مصری سخنرانی کرد و در این سخنرانی دانشمندان برجسته مصری نظیر حسن الهضیبی، حسن روح، سید قطب حضور داشتند و سخنان پرشور نواب را که به زبان عربی و با فصاحت بیان میشد شنیدند. او در این سفر، به طور جداگانه با دانشمندان مصر دیدار کرد و آنان رابه وحدت دعوت کرد.
دراین سفر، دولت مصر نیز از نواب استقبال شایانی کرد و حتی او را به جایگاه سان نظامیان مصر برد. در این مراسم نواب، مشاهده کرد که نظامیان مصری شعارهای «زنده باد عرب» و «زنده باد مصر» سرمیدهند او بلندگو را به دست گرفت و از آنان خواست به جای این شعارها که تنها شامل بخشی از امت اسلامی میشد، شعار دهند «زندهباد اسلام». این اولین بار بود، که در ارتش مصر شعار زنده باد اسلام سرداده میشد. دیدار نواب از جمال عبدالناصر و محمد النجیب باعث آزاد شدن رهبران اخوانالمسلمین از زندانهای مصر گردید.
دو روز قبل از دستگیر شدن نواب، سیدعبدالحسین واحدی و مظفر علی ذوالقدر هم بازداشت شده بودند و کمی بعد، 30نفر دیگر نیز بازداشت شدند. بازداشت نواب و یاران او پس از شکست نهضت نفت و سقوط دولت ملی، آخرین رمق را از جریان مبارزاتی دهه 1320 و 1330 گرفت. از همینرو واکنشها به بازداشت نواب و یارانش چه در سطح عوام و چه در سطح خواص چندان گسترده نبود، که آنان را از بند، رهایی بخشد. از سوی دیگر، اختلافات مرحوم نواب و یارانش با آیتالله کاشانی و نیز اختلافات او با بیت مرحوم آیتاللهالعظمی بروجردی- رضوانالله علیه- موقعیت مذهبی مرحوم نواب را تا حد زیادی تضعیف کرده بود و لذا، برخورد علما با ماجرای نواب در حساسترین شرایط چندان که «باید» نبود. درعین حال، روحانیون صاحب نام به دلیل روحانی بودن نواب و بعضی دیگر از اعضای فدائیان اسلام، گمان نمیکردند دستگاه پهلوی به خود اجازه دهد به آنان آسیب جدی برساند.
درعین حال با بازداشت نواب و یارانش و بخصوص زمانی که مشخص شد حکم اعدام برای او و چند نفر دیگر از فدائیان اسلام صادر شده است، هیئتی روحانی از حوزه علمیه نجف اشرف از طرف آیات عظام: خویی، حکیم و شاهرودی عازم ایران شدند تا مانع اجرای حکم شوند. بنا به بعضی نقلها، آیتالله بروجردی نیز با نوشتن نامهای به شاه، از او خواست از اجرای حکم اعدام نواب و یارانش جلوگیری کند. هیئتی هم از سوی اخوانالمسلمین مصر وارد عراق شد تا از آن طریق به ایران بیاید ولی ویزای آنان در عراق صادر نشد.
در نهایت دادگاه تجدیدنظر با کیفرخواست سرلشکر حسین آزموده، حکم اعدام نواب صفوی، سیدمحمد واحدی، خلیل طهماسبی و مظفر علی ذوالقدر را صادر و 4نفر دیگر از فدائیان اسلام به 4تا 6سال زندان، محکوم کرد.
حکم دادگاه نظامی به سرعت به توشیح (تأیید) شاه رسید و نواب و سه نفر از یارانش در فجر صادق 27/10/1334 به شهادت رسیدند. طوبی لهم حسنمآب.
نقل کردهاند که در شب شهادت، نواب خطاب به سه همرزمش که ساعتی با عروج فاصله داشتند با اشاره به تصادف این شب با شب شهادت حضرت زهرا- سلامالله علیها- میگفت: «خلیلم، محمدم، مظفرم! تعجیل کنید! جدهام فاطمه زهرا منتظر ماست.»
یکی از کمونیستهایی که در آن شب در زندان کنار این شهیدان بوده است به رغم عداوتی که به نیروهای مذهبی داشته، گفته است: «وقتی مأموران به بند آمدند تا نواب را برای اعدام ببرند، نواب از آنان آب خواست تا غسل شهادت، مردانه و استوار درحالی که لباس روحانیتی که از مأموران زندان پس گرفته بود، بر تن داشت با شعار اللهاکبر روانه میدان تیر شد.» وی سپس افزوده است: «همان مردی را که سالها به او تهمت وابستگی زده بودیم، میدیدم که بر سر آرمانخواهی و اعتقادش، اینگونه از مرگ استقبال میکند. لهذا، در آن لحظات آخر، نواب صفوی با عظمت و شجاعتش، احترامش را به من تحمیل کرد و من ناچارم نامش را همواره به بزرگی یاد کنم.»
منبع: كيهان فرهنگي
سیدمجتبی میرلوحی در سال 1303 شمسی در محلهای جنوبی در تهران (خانیآباد) به دنیا آمد، پدرش «سیدجواد» روحانی بود، مادرش علویهای شجاع و موءمن و پاکدامن.
وقتی مجلس موءسسان، مشروطیت را در متن قانون اساسی قرار داد، سیدجواد مسایل را دنبال میکرد و زمانی که مجلس شورای ملی در سال 1304 با «ماده واحده» سلطنت را به «رضاخان» انتقال داد او مسایل را زیرنظر داشت تا این که رضاخان دستور داد تا روحانیان از لباس خود به لباس پهلوی درآیند او ناچار شد به آن تن دهد ولی منصب خود در دستگاه قضاییکه رضاخان نمیخواست روحانیان در آن باشند را حفظ کرد.
دستگاه قضایی نیز از تجدد و تجدیدگرایی رضاخانی مصون نبود. علیاکبر داور؛ رئیس بخش قضایی، قوانین قضایی را اسلامزدایی میکرد و به جای آن، قوانین پاریس و سوییس قرار میداد.
این موضوع از طاقت و تحمل «سیدجواد» بیرون بود و لذا روزی در سال 1314 یا 1315 که سکولاریزاسیون در اوج بود، سیلی محکمی به گوش «داور» نواخت و راهی زندان گردید. سه سال بعد از آن، که سیدشکنجه دایم ستمکاران پهلوی را تحمل کرده بود، به شهادت رسید و جنازه او از زندان به خانوادهاش تحویل داده شد. سیدمجتبی میرلوحی در این زمان 15 ساله بود.
سیدمجتبی، دوره ابتدایی را در دبستان «حکیم نظامی» تهران گذراند و سپس وارد «دبیرستان صنعتی آلمانیها» گردید و همزمان در مدرسه مروی و مسجد قندی خانیآباد به تحصیل علوم حوزوی پرداخت. سید در این دبیرستان به روشنگری میپرداخت تا جایی که یک روز آنان را واداشت که به خیابان بریزند و به همراه دانشآموزان دبیرستان ایرانشهر در جلوی مجلس شورای ملی تجمع کنند. این اولین پروندهای است که سیدمجتبی میرلوحی در دستگاه پهلوی دارد.
وقتی تحصیلات سیدمجتبی میرلوحی در دبیرستان آلمانیها به پایان رسید در «شرکت نفت آبادان» استخدام شد ولی حضور او در آنجا به درازا نکشید. او روزی مشاهده کرد که یک کارگر ایرانی توسط یک مهندس انگلیسی سیلی میخورد از اینرو کارگران را جمع کرد و آنان را به واکنش فوری و عملی فراخواند. کارگران، ساختمانمقر انگلیسیها را تخریب کردند و پس از آن سید ناچار به ترک آنجا شد. او بار دیگر، تحصیل را انتخاب کرد و راهی نجف اشرف گردید.
در این زمان، محور حوزه نجف (که در آن روز از حوزه علمیه قم رونق بیشتری داشت) مرحوم آیتالله العظمی سید ابوالحسن اصفهانی بود. سیدمجتبی میرلوحی در «مدرسه بزرگ آخوند» برای خود حجرهای دست و پا کرد و در محضر استادان بنامی چون «علامه شیخ عبدالحسین امینی» (صاحب کتاب شریف الغدیر)، «آیتالله العظمی حاج آقا حسین قمی» و «آیتالله آقا شیخ محمد تهرانی» به تحصیل فقه، اصول، تفسیر قرآن و مباحث اعتقادی پرداخت.
یکی از ملازمان او در این دوره، شهید محراب آیتالله سید اسدالله مدنی بود و باید گفت بهره سیدمجتبی میرلوحی در این دوره بیش از هرکس مربوط به مرحوم علامه امینی است.
در مورد مدت زمان حضور او در نجف اشرف، اختلاف نظر وجود دارد. او در آخرین اظهاراتش در دادگاه، این دوره را 4 الی 5 سال ذکر کرده است ولی محمدمهدی عبدخدایی (یکی از همرزمان آن شهید معتقد است او «سه سال و اندی» در نجف، تحصیل کرده است.)
سیدمجتبی میرلوحی در زمانهای میزیست که به او فشار زیادی وارد میآمد. ظلم دستگاه رضاخان و اشغال ایران توسط انگلیس و شوروی هر آزادهای را آزار میداد. در این دوره علیه مذهب هم مشکلات زیادی پدید آمده بود. رضاخان، پایههای سلطنت خود را بر مدرنیزاسیون (پیروی از غرب) و سکولاریزاسیون (نفی مذهب) استوار کرده بود و دولتمردان او با نفی ملیت و مذهب ایرانیها، میخواستند کشور را دستخوش تغییرات اساسی بنمایند.از این رو آنان از یک سو به تحقیر ایرانیان و از سوی دیگر به تحقیر مذهب روی آورده بودند.
در روزهایی که سیدمجتبی نواب صفوی در نجف حضور داشت، فتنه به اوج خود رسیده بود. احمد کسروی که یکی از مشوقان رضاخان در سکولاریزه کردن فرهنگ و مدنیت ایرانی بود، از اواسط دوره رضاشاه (1310) کتابهایی را در نفی و هجومذهب، نگاشته و مدعی «پاکدینی» بود. او میگفت: پاکدینی در ادامه دین اسلام است و هر کس آن را نادیده بگیرد، اسلام را نادیده گرفته است. (مرکز اسناد انقلاب اسلامی، پرونده فدائیان اسلام کد 1645 و کتاب جمعیت فدائیان اسلام نوشته داود امینی ص 58)
پاکدینی کسروی در واقع نفی دین بود. او در سال 1322 هجری شمسی کتاب «امروز چاره چیست؟» را منتشر کرد و در آن گفت، که چاره این است که پاکدینی را جانشین اسلام نماییم. او برای نیل به مقصود جمعیت «با هماد آزادگان» را تأسیس کرد تا اندیشههای او را به طور عملیاتی پیگیری کنند. این پیگیری «اصول پاکدینی» بدانجا رسید که او و هوادارانش جشنی به راه انداختند تحت عنوان «جشن کتاب سوزان» و در آن کتاب قرآن از جمله کتابهایی بود که در آتش افکنده شدند. او با گردآوری کتابهای حافظ، مولانا، سعدی، حافظ، سنایی، عطار، رازی، محمد غزالی، ابوسعید ابوالخیر، شیخ شهابالدین سهروردی و نیز مفاتیحالجنان مرحوم شیخ عباس قمی و آتش زدن سمبلیک آن، نشان داد که با چه چیزی مخالفت دارد. درواقع، متن مقدس دین (قرآن)، تعالیم ائمه معصومین (کتاب مفاتیح) میراث عرفانی اسلام (کتب ابوسعید، حافظ، عطار) میراث فلسفی مسلمانان (کتابهای سهروردی و محمد غزالی) میراث کلامی و ادبی اسلام (کتب سعدی، مولانا و سنایی) و میراث علوم طبیعی اسلام (کتاب رازی) مشکل مهم کسروی و دستگاه رسمی آن روز بود.
وقتی کتاب سوزانی به عنوان موفقیت جبهه سکولاریزم، دهان به دهان میگشت، خون سربازان دین به جوش میآمد و آنان را به فکر چاره میانداخت تا این که خبر سوزاندن کتب قرآن و ادعیه منتشر گردید. مرحوم نواب صفوی مثل بسیاری دیگر نمیتوانست این وضع را تحمل کند اکثر این «بسیار» تصور میکردند «کاری نمیشود کرد» ولی نواب میگفت: «حتما باید کاری کرد» او با استادش شیخ عبدالحسین امینی که عمر خود را صرف زدودن شبههها از ولایت بلافصل مولیالموحدین حضرت امام علی بن ابیطالب کرده بود، مشورت کرد و با استاد دیگرش آیتالله العظمی حاج حسین قمی هم در میان گذاشت. آنان با مرور مطالب احمد کسروی و با لحاظ کردن اهانتهایی که او به ساحت حضرت امام صادق(ع)، حضرت صاحبالزمان(عج) و حضرت زهرا(س) کرده بود، کسروی را «مرتد» دانستند.
سیدمجتبی نواب صفوی برای دفاع از ساحت دین و ائمه، نجف را به سوی تهران ترک کرد. او مایل بود بداند آیا آنچه کسروی گفته است کاملا از روی اعتقاد است یا نه و لذا، به گمان این که میتواند در رفتار کسروی تغییری ایجاد کند به دیدار او رفت ولی کلام نواب هیچ تأثیری در کسروی نداشت، کما این که پیش از این، ارشادهای حاج سراج انصاری، شیخ قاسم اسلامی و شیخ مهدی شریعتمداری نیز موثر واقع نشده بود. کسروی درنهایت شهید نواب صفوی را تهدید کرد که از سوی هواداران او تأدیب میشود!
سیدمجتبی که راه موعظه را در اصلاح کسروی پایان یافته میدانست و از جنبه شرعی حکم اعدام او را از دو فقیه جامع الشرایط دریافت کرده بود، تصمیم گرفت، خود حکم را به اجرا بگذارد، ولی اقدام او در روز هشتم اردیبهشت 1324 به علت فرسودگی اسلحه کارگر نیفتاد. نواب با دستان خود به او حملهور شد و خواست با کوبیدن سر او به سنگ کار کسروی را تمام کند ولی به دلیل این که کسروی همواره مردانی را برای حمایت همراه خویش داشت، فقط زخمی شد.
نواب بازداشت شد ولی اقدام او بازتاب وسیعی داشت، استادش آیتاللهالعظمی حسین قمی دو بار نامه خطاب به نخستوزیر نوشت و آزادی نواب را خواستار شد. بالاخره دو ماه بعد، نواب صفوی از زندان آزاد گردید.
تلاش کسروی بعد از اقدام نواب فروکش نکرد و تشکیلات او، با صراحت اعلام کرد که «ما به کوششهای خود میافزاییم و پیشرفت خود را هرچه تندتر میگردانیم». نواب به فکر افتاد تا تشکیلاتی را به راه اندازد و از طریق آن به مقابله با جریان بیدینی برخیزد. از اینرو، در سال 1324 با صدور اعلامیهای، موجودیت «جمعیت فدائیان اسلام» را اعلام و هدف از آن را، زنده کردن هیاتهای مذهبی معرفی کرد. البته، او پیش از این، جمعیت مبارزه با بیدینی را به وجود آورده بود. تشکیلات جدید حکایت از تدارک تازه نواب داشت.
تلفیق دین و سیاست
روشی که نواب در رسیدن به «حکومت اسلامی» برگزید، اجرای احکام اسلام بود. به این معنا که، او همواره به شاه و نخستوزیر او توصیه میکرد که اسلام را اجرا نمایند. او حتی در آخرین ماههای حیات سیاسی دکتر محمد مصدق، نامهای به او نوشت و ضمن آن که از بیمهریها و خطاهای مصدق به سختی گلایه کرد، به او گفت:«اگر به دستورات اسلام عمل کنی، تو و کشور را، نجات خواهم داد.» او اصول چهاردهگانهای که آنها را مانع اسلامی کردن جامعه و حکومت میدانست، مطرح کرده است:
1-انحراف یافتن بشر از دین فطری اسلام
2-اجرا نشدن احکام و قانون مجازات اسلامی
3- نبودن علم و فرهنگ و ترویج آموزشهای سهوی در جامعه
4- بدحجابی زنان و تخریب بنیاد خانوادهها از طریق آن
5- مصرف مشروبات الکلی و ازدیاد مفاسد اجتماعی از طریق آن
6- استعمال مواد مخدر
7- قمار و تخریب اخلاقی جامعه از طریق آن
8- سینماها، تئاترها، رمانها و تصانیف و تخریب فرهنگ جامعه از طریق آن
9- موسیقیهای غیرمشروع
10-رواج دروغ و چاپلوسی و مداحیهای فضیلتکش از طریق رادیو و جراید
11-گسترش فقر و بیکاری در جامعه
12-فحشاء و امور منافی عفت
13-رشوهخواری و رباخواری
14-بیاعتمادی مردم و حکومت نسبت به هم (1)
نواب صفوی در مهمترین کتاب خود «راهنمای حقایق» که به برنامه عملی جمعیت فدائیان اسلام بعد از مرحله فروپاشی نظام شاهنشاهی اختصاص یافته، نوشته است: «ما درصدد جامعهای هستیم که در آن آزادی انسان، برابری کامل، رفاه جمعی، عدالت و تکیه بر ارزشهای الهی و آسمانی را نوید میدهد» (جمعیت فدائیان اسلام داود امینی ص 82)
نواب در این کتاب برای کلیه وزرات خانهها، شرح وظایف نوشته و آنان را به دو صفت مبارزه با منکر و استقرار معروف، رهنمون شده است. کتاب نواب، اگرچه نواقصی دارد و از چشم بعضی از مولفان (از جمله علیرضا ملایی توانی در فصلنامه «متین» بهار 79)
پنهان نمانده است ولی انصافا در آن دوره، جامعترین برنامه اداره کشور بوده، که با دقت تهیه و تنظیم شده است.
رابطه مرحوم نواب و فدائیان اسلام با مراجع
مرحوم حجت الاسلام سیداحمد خمینی- فرزند حضرت امام خمینی(ره)- نقل میکند «در قضیه اعدام نواب صفوی و سایر اعضای فدائیان اسلام، امام از مرحوم آقای بروجردی و سایر مراجع دلخور شدند، که چرا موضع تندی علیه دستگاه شاه نگرفتند و آنها را نجات ندادند. امام در این قضیه، خیلی صدمه میخوردند. در آن اوضاع و احوال، شرایط به گونهای بود که از دیدگاه متحجرین مبارزه با شاه، ننگ بود. بعضی استدلال میکردند، حالا که بناست یک روحانی اعدام شود، لباس روحانی را از تن او در بیاورید که به مقام روحانیت اهانت نشود.»
روند فعالیت جمعیت فدائیان اسلام
وقتی مواجهه اردیبهشت 1324 نواب و کسروی نتیجه نداد و نواب به زندان افتاد. موضوع لزوم از میان برداشتن کسروی مطرح شد و عده زیادی به فکر آن افتادند ولی فدائیان اسلام در این میان آمادگی و برنامه مناسبتری برای اقدام داشتند. در این بین،احمد کسروی هم خود بر تحریک مخالفانش میافزاید: او در مراسم جشن کتابسوزان با صراحت به سوزاندن قرآن اذعان و حتی به آن افتخار کرد و گفت: چون دیدیم سرچشمه گمراهیها کتاب است، این است که داستان کتاب سوزان پیش آمدهاست. جشن کتابسوزان در یکم دی ماه است ویک دسته سوزانیدن مفاتیح الجنان و جامعالدعوات و مانند اینها را دستاویز گرفته و هوچیگری راه انداختهاند. قرآن هم هر زمان که دستاویز بدآموزان و گمراهکنندگان گردید، باید از هر راهی قرآن را از دست آنان گرفت. گرچه نابود گردانیدن آن باشد» (احمد کسروی دادگاه-ص13 شرکت سهامی چاپاک)
در آن زمان، براساس شکایات فراوان مردم علیه کسروی، دادگستری تهران، وی را محاکمه میکرد. یک روز که او عازم جلسه دادگاه بود، فدائیان اسلام براساس طرح قبلی دست به کار شدند. از میان داوطلبان شرکت در قتل وی سیدحسین امامی، سیدعلی محمد امامی، مظفری، قوام، علی فدایی، الماسیان، رضا گنجبخش، صادقی، مداح، علی حسین لشکری، حسن لشکری (دوبرادرارتشی) برای شرکت در عملیات انتخاب شدند. روز بیستم اسفند 1324 کسروی و ده همراهش به کاخ دادگستری تهران وارد شدند. دو نفر از اعضای فدائیان اسلام (سیدحسین امانی و سیدعلی محمد امامی) او را از پای درآوردند. فدائیان اسلام پس از به قتل رساندن کسروی با فریاد اللهاکبر خویش، همه را متوجه ماجرا کردند. این موضوع تأثیر زیادی در روحیه دیگران داشت، به گونهای که مطبوعات روز بعد نوشتند: «فدائیان اسلام ده روز پس از صدور اعلامیه «دین و انتقام»، کسروی را با افتخار از پای درآوردند.»
دولت، قاتلان کسروی را بازداشت کرد. این موضوع بازتاب زیادی در جامعه داشت. اکثر علماء و مراجع با صدور بیانیه یا ارسال نامه به دربار یا فراهمکردن تجمع مردمی خواستار آزادی زندانیان شدند. آیتالله حاج آقا حسین قمی پا را فراتر گذاشت و ازقتل کسروی دفاع کرد:«عمل آنان مانند نماز، از ضروریات بوده و احتیاجی به فتوا نداشته زیرا هرکسی به پیغمبر و ائمه جسارت و هتاکی کند قتلش واجب و خونش هدر است»
چند روز بعد، دادگاه تجدید نظر نظامی تحت فشار علما و افکار عمومی، حکم به برائت فدائیان اسلام داد و سیدحسین امامی و سیدعلی محمد امامی را آزاد کرد. رهایی فدائیان اسلام اولین پیروزی مهم جمعیت تازه تأسیس فدائیان اسلام به شمار میرود.
فدائیان اسلام پس از ترور کسروی، سفرهای گستردهای را به شهرهای مختلف کشور دنبال کردند. چرا که تأثیر ترور کسروی در سطح کشور، امکان کار جدی را برای فدائیان اسلام فراهم کرده بود و امکان گسترش تشکیلاتی فدائیان اسلام وجود داشت. این موضوع به زودی فدائیان اسلام را به دژ بزرگی درمقابل مخالفان اسلام تبدیل کرد و رژیم پهلوی که این گروه را به عنوان مهمترین مخالفان خود به حساب میآورد، اکیپهای اطلاعاتی و جاسوسی فراوانی به شهرها برای آگاهی یافتن از نحوه و میزان فعالیت فدائیان اسلام گسیل کردهبود، به گونهای که امروزه به اندازه چندین جلد کتاب اسناد اطلاعاتی پیرامون این جمعیت وجود دارد.
تا زمانی که فدائیان اسلام، پرچم حمایت از فلسطین درمقابل اشغالگران صهیونیستی بلند کردند، ایران چندانی از کم و کیف ماجرای فلسطین با خبر نبود و لذا، هیچ حرکتی از سوی ایران مشاهده نمیشد و این سکوت که با سکوت سایر مجامع اسلامی همراه شدهبود، بستر مناسبی برای اشغال کشور فلسطین در اختیار صهیونیستها قرار دادهبود.
مرحوم نواب صفوی در چند مسجد مهم حضور یافت و به شرح ماجرای فلسطین پرداخت. پس از آن، در روز 31 اردیبهشت 1327 شمسی (که مصادف با آغاز اعلام رسمی تشکیل دولت یهود در فلسطین بود) مسجد سلطانی شاهد پرشکوهترین اجتماع مردمی درحمایت از مردم فلسطین بود. در پایان این مراسم، فدائیان اسلام قطعنامهای صادر و از جوانان برای اعزام به فلسطین ثبتنام کردند که پنج هزارنفر داوطلب شدند. البته، با مخالفت دولت ایران، این گروه اعزام نشدند. آن گونه که سیدحسین خوش نیت صفحه39 کتاب خود (سید مجتبی نواب صفوی اندیشهها، مبارزات و شهادت او) نوشتهاست: «نواب، صهیونیسم را خطرناکترین دشمن اسلام و بشریت میدانست و معتقد بود باید با یهود به همانگونه که پیامبراسلام سفارش کردهاست، عمل نمود.»
براساس تبلیغات سیاسی، ملیشدن صنعت نفت در ایران، آنقدر با نام مصدق و ملیگراها گره خورده است که در این میان نام «نواب صفوی» و یاران او به گوش نمیرسد! در حالی که، واقعیت این است که به تعبیر رهبر معظم انقلاب اسلامی که خود شاهد فعالیتهای فدائیان اسلام بوده است: اگر مرحوم نواب و فعالیتهای او نبود، امکان نداشت نفت، ملی شود و حکومت به دکتر مصدق برسد.
عبدالحسین هژیر نخستوزیری که در 23خرداد 1327 از مجلس شورای ملی رأی اعتماد گرفت، به شدت در مقابل درخواست مجلس مبنی بر ملیشدن صنعت نفت مقاومت میکرد. چرا که به گواهی تاریخ، هژیر یک انگلیسی بود و نمیتوانست علیه منافع این کشور تصمیمی بگیرد.
از آن طرف، برای اینکه هژیر کوتاه بیاید، اجتماعات فراوانی در تهران و بعضی دیگر از شهرستانها، به راه افتاد.
اعتراض به هژیر هر روز دامنه گستردهتری پیدا میکرد. بازار تهران سه روز تعطیل شد و بازاریان در مسجد سلطانی گردهم آمدند و فریاد «مرده باد هژیر» سردادند و خواستار برکناری او شدند. در این مراسم، سیدحسین امامی در سخنرانی خود گفت: «هژیر از عناصر بیدینی است که بایستی از بین برود و من اگر در دل سنگ باشد، او را نابود خواهم کرد.»
دامنه اعتراضات به زودی به شهرهای دیگر هم کشیده شد. در تاریخ 24خرداد ساواک گزارش داد که مردم قم، مشهد، اصفهان و قزوین نیز تظاهرات شدیدی علیه هژیر برپا کردهاند (علی کریمیان، نمونه امضای اعضای هیات دولت ص 97).
در یکی از این تظاهرات، که جمعیت زیادی با حمل یک جلد بزرگ قرآن به رهبری نواب صفوی علیه هژیر به خیابانها سرازیر شده بودند، 26 نفر با گلوله مأموران انتظامی مجروح شدند (روزنامه پرچم اسلام- 28خرداد 1328) در این میان، آیتالله العظمی بروجردی -رضوانالله تعالی علیه- اعلامیهای خطاب به «جامعه مسلمانان و ملت ایران» صادر کرد و از مبارزات مسلمانان به رهبری «زعیم بزرگ و قاعد عظیمالشان روحانی، حضرت نایب الامام آقای آیتالله کاشانی» که علیه استبداد و دیکتاتوری هژیر انجام شده بود حمایت کرد و از مردم خواست تابع اراده آیتالله کاشانی برای اجرای قوانین دین حنیف باشند (علی کریمیان، همان منبع ص 98).
در جریان این مبارزات، شهید نواب صفوی به همراه چند تن دیگر از «فدائیان اسلام» بازداشت شدند. این موضوع، سبب شد عده زیادی از مردم در منزل آیتالله کاشانی تجمع کرده و خواستار آزادی نواب شدند و شهربانی ناچار شد نواب را آزاد کند.
پس از این ماجرا، مجلس وارد عمل شد و در بیستم مهرماه 1328، هژیر را به اتهام توطئه علیه امنیت کشور از طریق ایجاد قحطی مصنوعی، اختناق، توقیف مطبوعات و مخالفت با اساس مشروطه، استیضاح کرد. هژیر و وزرای کابینهاش ناچار به استعفا شدند. پس از آن شاه، حکم نخستوزیری محمد ساعد را در 17آبان صادر کرد و در عین حال، هژیر را به وزارت دربار منصوب کرد. این در زمانی بود که مقدمات انتخابات دوره شانزدهم مجلس شورای ملی فراهم شده بود و بیم آن میرفت که با دخالت هژیر، انتخابات با تقلب برگزار شود. از این رو، عدهای در کاخ شاه، دست به تحصن زدند ولی این تحصن موفقیتی به همراه نداشت. از این رو فدائیان اسلام نقشه ترور عبدالحسین هژیر را به اجرا گذاشتند. سیدحسین امامی یکی از اعضای فدائیان اسلام در روز 13آبان 1328 در مسجد سپهسالار او را ترور کرد و خود بازداشت شد. امامی که پیش از این نیز، احمد کسروی را از میان برداشته بود، در روز 17آبان همان سال با حکم دادگاه نظامی به شهادت رسید.
فدائیان اسلام با صدور بیانیهای ضمن تجلیل فراوان از شهید سیدحسین امامی خواهان ابطال انتخابات دوره شانزدهم مجلس به دلیل وقوع تخلفات فراوان از سوء عوامل هژیر شدند و رژیم شاه زیر فشار افکار عمومی ناچار به ابطال نتایج انتخابات تهران و حومه شد.
این پیروزی مهمی برای مرحوم نواب و آیتالله کاشانی به حساب میآمد، بخصوص این که شاه که روحیه خود را از دست داده بود، ایران را ترک کرد و 48 روز در آمریکا ماند.
ساعد چهارماه پس از روی کارآمدن، در تاریخ 27اسفند ناچار به کنارهگیری شد و علی منصور مأمور تشکیل کابینه گردید. در دوره او، انتخابات مجلس شانزدهم تجدید شد و بر اثر اقدام فدائیان اسلام، هواداران آیتالله کاشانی و جبهه ملی به پیروزی رسیدند و فراکسیون اقلیت مجلس را شکل دادند.
با ترور هژیر، آیتالله کاشانی که زمینه انتخابات را برای ورود هواداران ملی کردننفت مناسب میدید، طی نامهای از لبنان (در آن روزها، آیتالله کاشانی به حالت تبعید در لبنان به سر میبرد) از مرحوم نواب خواست برای انتخاب شدن اعضای جبهه ملی همکاری کند. نواب در پاسخ نوشت، ما قرار گذاشتیم در چارچوب اسلام کار کنیم و باید کسانی را انتخاب کنیم که جنبه مذهبیشان بر جنبه سیاسیشان رجحان داشته باشد، ولی افرادی که شما معرفی کردهاید این گونه نیستند.» آیتالله کاشانی در پاسخ، استدلال کرد که: «ما اکنون رجال مذهبی که در سیاست ورزیده باشند نداریم و لذا ناچاریم از رجال سیاسی که جنبه ملی دارند استفاده کنیم.» نواب، استدلال آیتالله کاشانی را (ظاهرا) پذیرفت و اگرچه اکراه داشت از کاندیداهای جبهه ملی حمایت کرد ولی از آنان قول گرفت که در صورت پیروزی از اجرای احکام اسلام حمایت نمایند.
وقتی اقلیت مجلس شانزدهم از هواداران آیتالله کاشانی و دکتر مصدق شکل یافت، مسأله ملی شدن نفت در رأس خواستههای آنان قرارگرفت.
اعدام رزمآرا
آیتالله کاشانی که در این مقطع عضو فراکسیون اقلیت مجلس بود، رزمآرا را عامل بیگانه معرفی کرد و در پی آن بازار تهران به حمایت از رهبر مذهبی خود، تعطیل شد.
رزمآرا، خود را به اجرای قرارداد «گس گلشائیان» که متضمن واگذاری اختیار استحصال و فروش نفت ایران به انگلیس بود، متعهد میدانست. اقلیت مجلس، در کمیسیون نفت لایحه الحاقی «گس- گلشائیان» را رد کرد ولی به رغم آن، رزمآرا خود را به اجرای قرارداد متعهد میخواند، از اینرو، فدائیان اسلام در تظاهراتی ضمن حمایت از تصمیم نمایندگان مجلس، صراحتا خواستار ملی شدن نفت شد. مطبوعات و گروههای سیاسی نیز اکثرا بر این نظر پای فشردند تا این که رهبران روحانی، نظیر آیتاللهالعظمی سیدمحمدتقی خوانساری، حاج شیخ محمدرضا کلباسی، آیتالله سیدعلی بهبهانی، آیتالله گیلانی و جمعی از علمای اصفهان با صدور فتاوایی، مردم را به حمایت از ملی شدن صنعت نفت فراخواندند.
اما رزمآرا، کماکان مقاومت میکرد و حتی در مجلس، صراحتا اعلام کرد: «ایرانی لیاقت لولهنگ ساختن را ندارد، چگونه میخواهد صنایع نفت خود را اداره کند.»
(سیدهادی خسروشاهی، «فدائیان اسلام، تاریخ، تاریخ، عملکرد و اندیشه» ص106). اظهارات نخستوزیر موجی از نفرت را در میان مردم برانگیخت ولی ظاهرا همه راهها برای واداشتن رزمآرا به پذیرش ملی شدن صنعت نفت به بنبست رسیده بود. لذا، آیتالله کاشانی و جبهه ملی برای نواب صفوی پیغامی فرستادند و برای حل ماجرا، استمداد کردند. دکتر مصدق نیز به طور ضمنی از اقدام به کنار زدن رزمآرا پشتیبانی کرد. بدین ترتیب، جلساتی با حضور آیتالله کاشانی، اعضای جبهه ملی و اعضای فدائیان اسلام تشکیل شد. در نهایت جبهه ملی، فتوای سیاسی و آیتالله کاشانی، فتوای مذهبی قتل رزمآرا را صادر کردند.
چند روز بعد، عبدالحسین واحدی (از اعضای فدائیان اسلام) در اجتماع بزرگی که علیه رزمآرا تشکیل شده بود با صراحت اعلام کرد: «اگر رزمآرا تا سه روز دیگر خود کنار نرود،...»(سیدحسین خوشنیت، «سیدمجتبی نواب صفوی، اندیشهها، مبارزات و شهادت او» ص 54)
پنج روز پس از این اخطار، استاد خلیل طهماسبی (از اعضای جمعیت فدائیان اسلام) دست به کار شد و در روز 16 اسفند 1329 در صحن مسجد سپهسالار (شهید مطهری) او را به قتل رساند و خود که پس از اجرای حکم شرعی رزمآرا، شعارهای اللهاکبر، زنده باد اسلام و نابود باد ایادی بیگانه، سر میداد، توسط ماموران دستگیر شد.
با ترور رزمآرا، مهمترین مانع ملیشدن صنعت نفت توسط فدائیان اسلام از میان برداشته شد. از این رو، شور و شعف فراوانی بر فضای سیاسی ایران حاکم شد. فراکسیون اکثریت مجلس شورای ملی، که از هواداران هژیر بود، تحت تأثیر این فضا از مخالفت با ملی شدن نفت دست برداشت و بدین گونه در روز 29 اسفند 1329 لایحه ملی شدن صنعت نفت با اکثریت آراء به تصویب رسید.
آیتالله کاشانی چند روز بعد در مصاحبه با حسنین هیکل، روزنامهنگار برجسته مصری، ترور رزمآرا را «عالیترین» و «مفیدترین» ضربه بر پیکر استعمار و دشمنان ملت ایران اعلام کرد و فدائیان اسلام بلافاصله بیانیهای صادر کردند و ضمن پذیرش مسوولیت ترور رزمآرا، پیکان حملات خود را مستقیما متوجه شاه که او را «پسر پهلوی» میخواندند، نمودند و خواستار آزادی استاد خلیل طهماسبی شدند. طهماسبی تا 19 آبان 1331 در زندان بود. در این فاصله، مجلس شورای اسلامی در تاریخ 16 مرداد 31 ماده واحدهای را به تصویب رساند و با اشاره به خیانت حاج علی رزمآرا به مردم ایران، استاد خلیل طهماسبی را بیگناه دانست و خواهان آزادی او شد. از اینرو، شاه در تاریخ 19 آبان 31 این ماده واحده را برای اجرا توشیح کرد و طهماسبی از زندان آزاد گردید.
نخستوزیری دکتر محمدمصدق
در این میان ، شهید نواب صفوی بیانیهای علیه ساعد منتشر کرد و از او خواست فوراً برکناری خود را اعلام کند. (ارشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی سند شماره 382)
بدینگونه با فداکاری فدائیان اسلام زمینه تشکیل حکومت دکتر مصدق فراهم شد. ولی آیا مصدق به بانیان دولت خویش وفادار ماند؟ تاریخ میگوید فدائیان اسلام در دوره دکتر مصدق، شدیدترین فشارها را تحمل کردند و رهبران آنها در اواسط دولت مصدق به زندان افتادند و تا آخر عمر این دولت در زندان بودند!
سرآغاز شکاف فدائیان اسلام و حکومت دکتر مصدق
کابینه مصدق نتیحه نهضت نفت بود و توقع میرفت وزرای آن کاملاً با وزرای کابینههای قبل از او متفاوت باشد ولی مصدق بهجای اهتمام به انتخاب افراد خوشنام، وزارتخانههای دارایی، جنگ و بعضی دیگر از پستهای حساس کابینه را به کسانی واگذاشت که مردم با آنان مخالف بودند. دراین کابینه سرلشکر زاهدی که بعداً علیه او کودتا کرد، وزیر کشور شد. وضع کابینه مصدق، بهگونهای بود که یکی از وزرای او (عبدالقدیر آزاد عضو جبهه ملی) پس از کنارهگیری گفت: «دکتر مصدق در انتخاب وزیران خود به طبقه نوکرهای انگلیس متوسل شده است تا موضوع خلعید از شرکت نفت را به نفعانگلیسیها تمام کند.» (فوءاد روحانی، تاریخ ملی شدن صنعت نفت ص126)
آیتالله کاشانی با صدور بیانیهای اعلام کرد که در تعیین وزرا نقشی نداشته است. آشتیانیزاده؛ نماینده مجلس در روز رأی اعتماد، وزرای مصدق را فراماسون و قزاق خواند.
معلوم بود که این کابینه با انتظارات نواب و یاران او بسیار فاصله داشت و از اینرو نواب در اولین گلایه خود، گفت: قرار بود نفت برای حاکمیت اسلامی ملی شود نه اینکه اسلام و مسلمانی قربانی ملی شدن نفت گردند. (منشور برادری سال 30 شماره 475) نواب وزرای کابینه مصدق را «تفالههای گذشته» دانست و اعلام کرد نمیتواند با آنان کنار بیاید (مجله پیام انقلاب، بهمن 60 ص57)
در این بین، دشمنان مشترک نواب و مصدق هم طبعاً دست بهکار شدند. مرحوم آیتالله طالقانی که از هواداران نواب صفوی و ناظر آن روزگار بود، در روزهای اول بعد از انقلاب اسلامی گفت: عدهای به فدائیان اسلام میگفتند مصدق بیدین است و به مصدق و هوادارانش میگفتد، فدائیان اسلام تروریستاند. (سید هادی خسروشاهی«سیدمجتبی نواب صفوی» ص170)
اما آنچه به این موضوع دامن میزد سیاستهای داخلی و خارجی مصدق بود. دولت او علیرغم وعدههای خود با مراکز ضداسلامی (نظیر مشروبفروشیها) کاری نداشت در بعد سیاست خارجی هم مصدق با اعلام سیاست «موازنه منفی» بهجای برگزیدن یک سیاست خارجی فعال، رویه انفعالی درپیش گرفت و حتی مقدمات ورود آمریکا به عرصه نفت را فراهم کرد. درحالیکه نواب صفوی، آمریکا را «استعمارگر تازهنفس» میدانست و به مصدق هشدار میداد که: «آمریکاییها، نقشه شوم و توطئه خطرناکی برای بلعیدن ایران کشیدهاند... آنموقع است که باید سالها زحمت کشید، سالها خون دل خورد، سالها از خودگذشتگی کرد تا ریشه دخالت آنان در ایران ازبین برود.» (منشور برادری مقاله «اجنبی اجنبی است» سال 30 شماره 675 ص2) امروز، قضاوت درباره اینکه مصدق و نواب کدام بر سبیل هدایت بودند، کار آسانی است.
مخالفت فدائیان اسلام با دکتر مصدق بهزودی با شدت آغاز شد تا جایی که مصدق، سرکوب فدائیان اسلام را براجرای قانون ملیشدن نفت مقدم کرد او آنان را «خطر بزرگ برای کابینه» میدانست (سپهر ذبیح، «ایران در دوران مصدق» ترجمه محمد رفیعی مهرآبادی، ص58).
سرآغاز شکاف فدائیان اسلام و آیتالله کاشانی
وقتی حکومت دکتر مصدق شکل گرفت، فدائیان اسلام خواستار اجرای احکام اقتصادی و اجتماعی اسلام شدند ولی مصدق از این خواسته ملی اجتناب کرد. دراین بین آیتالله کاشانی، سیاست صبر و تا اندازهای سکوت درپیش گرفت. این موضوع باعث نارضایتی فدائیان اسلام شد تا جایی که مرحوم نواب صفوی، نمایندگانی را به حضور آیتالله کاشانی فرستاد و در مکتوب خود اعلام کرد «شما از اهداف فاصله گرفتهاید.گویا مقصود بهدست گرفتن حکومت بوده است.»، (پیام انقلاب شماره 24 گفتاری در باب نواب صفوی)
در پیام دیگری، مرحوم نواب به آیتالله کاشانی میگوید: «من روزی شما را نایب امام زمان عجلالله تعالی فرجه میدانستم ولی مدتی است شما از هدفهای فدائیان اسلام طرفداری نمیکنید» (مجله ترقی شماره 50، 23/2/30 ص19).
آیتالله کاشانی در برابر اعتراضات مکرر فدائیان اسلام، بارها گفت: «فعلاً مسئله اصلی قضیه نفت است.» (مجله فرهنگ و تاریخ معاصر، علی حجتی کرمانی، شماره 6 ص303) مرحوم آیتالله کاشانی، فدائیان اسلام و شخص نواب را متهم میکرد که «نمیفهمند» و گمان میکرد میتواندبا کمک ملیگراها و دولت مصدق ابتدا نفت را ملی کند و سپس به اجرای اصول و احکام اسلامی و اصلاح دینی در جامعه بپردازد (پیام انقلاب شماره 24).
با شدت گرفتن اختلاف میان نواب و آیتالله کاشانی، این گمان در فدائیان اسلام بهوجود آمد که افرادی در درون خانه آیتالله کاشانی، او را به سمت خاصی هدایت میکنند و مانع تصمیمگیریهای درست او میشوند. آنان بخصوص نسبت به حضور دکتر مظفر بقایی (عضو فراکسیون اقلیت و رهبر حزب زحمتکشان) و شمس قناتآبادی بسیار بدگمان بودند.
اختلافات نواب و آیتالله کاشانی روز بهروز بیشتر میشد، تا جایی که نواب تفاوتی میان دکتر مصدق و آیتالله کاشانی قایل نبود و هردو را به «محاکمه اخلاقی» فراخواند. بهدنبال این اظهارات، دکتر مصدق به شهربانی دستور داد تا نواب و تعداد زیادی از فدائیان اسلام را بازداشت کند. بهدنبال این دستور، تیمهای تجسس بهراه افتادند تا فدائیان را شناسایی و دستگیر کنند ولی گستردگی فدائیان اسلام بهگونهای بود که مصدق ناچار شد حکومت نظامی اعلام کند، چراکه بدون آن امکان ورود به خیلی از اماکن وجود نداشت.
چند روز پس از اعلام حکومت نظامی، 25تن از فعالترین عناصر فدائیان اسلام بازداشت شدند و دو هفته بعد نیز شهید نواب صفوی دستگیر شد. با این اقدام هیچ رشتهای برای اتصال فدائیان اسلام با دولت مصدق باقی نماند و نواب، رسماً به مصدق نوشت: «شما در برابر یک دنیا نجابت ما، یک دنیا خیانت کردی» (روزنامه داد شماره 2550، 15 بهمن 1331)
با دستگیری نواب و یارانش، روابط فدائیان اسلام و آیتالله کاشانی بیش از پیش به تیرگی گرائید. چراکه آنان انتظار داشتند توسط آیتالله کاشانی از زندان آزاد شوند. ولی گویا اقدامات آیتالله کاشانی در آزاد کردن نواب و یارانش به نتیجه نمیرسد ولی فدائیان اسلام اینرا به حساب همدستی مرحوم کاشانی و دکتر مصدق گذاشتند. از اینرو آنان در نامههایی که برای آیتالله نجفی مرعشی، آیتالله شریعتمداری و بعضی دیگر از علما نوشتند، ضمن استمداد از آنان برای خلاصی از حبس، با صراحت از آیتالله کاشانی انتقاد کردند (سید هادی خسروشاهی، همان ص173).
دکتر مصدق به اعتراضات مردمی و علما توجه نکرد و در برابر آزادی فدائیان اسلام، مقاومت کرد و حتی تصمیم گرفت نواب صفوی را به خارج از کشور تبعید کند که این تصمیم مورد استقبال سفیر انگلیس درایران قرار گرفت ولی نواب از قبول این پیشنهاد امتناع کرد و زندان را ترجیح داد. مصدق در برابر فشار افکار عمومی ناچار شد دادگاه فدائیان اسلام را در اوایل خرداد 1331 برگزار نماید و تا 26 تیرماه ادامه یافت و درنهایت فدائیان اسلام به دو ماه و نیم تا 20روز حبس محکوم شدند ولی نواب آزاد نشد. بازداشت نواب، چندماه دیگر ادامه پیدا کرد و زمانی که آزاد شد، دولت را در آستانه سقوط دید. او طی نامهای (در تاریخ 30 خرداد 32) خطاب به مصدق به او گفت: شما ومملکت در سختترین شرایط سقوط قرار گرفتهاید... اگر آماده اجرای احکام اسلام باشید حاضرم شما و مملکت را به یاری خدای توانا و به برکت اجرای احکام اسلام از سقوط حفظ نموده و به منتهای عزت برسانم» (سید هادی خسروشاهی، همان ص179)
مصدق به این هشدار وقعی ننهاد، کمااینکه به نامه آیتالله کاشانی در روز 26 مرداد ماه 32 هم توجهی نکرد. درواقع نواب و کاشانی حالا دیگر بهطور مشترک در کار مصدق به بنبست رسیده
بودند و بدینگونه بود که رخداد 28مرداد که در غیاب نیروهای مذهبی، با یک تلنگور جمع کمی از اراذل و اوباش که از سوی انگلیسیها و آمریکاییها راه افتاده بودند، مصدق و دولت او را در یک بعدازظهر از میان برد!
نواب پس از 28 مرداد 32
مصدق از یک رو با پیش گرفتن روحیه دیکتاتوری، دولت را در اوامر و نواهی پرتناقض خود هضم کرد و از دیگر رو، با کنار گذاشتن مهمترین حامیان خود -نیروهای مذهبی و تودههای مردم- دولت را به شدت آسیبپذیر نمود. علاوه بر این انحلال مجلس توسط مصدق و باز گذاشتن دست مخالفان نهضت ملی شدن صنعت نفت، راههای دفاع از دولت را کاملا مسدود کرد. در این میان اندرسن، سفیر آمریکا در ایران با توزیع مقداری پول در میان عدهای از اراذل تهران، یک حرکت اعتراضی را شکل داد و یک گروهان ارتش در مقابل کاخ نخستوزیری آرایش گرفت و به محض تصرف رادیو، مصدق که خود را در اوج محبوبیت میپنداشت، سقوط کرد و متواری شد. در روز 28 مرداد هیچ مقاومتی از سوی دولت و هواداران او مشاهده نشد و خونی از کسی بر زمین ریخته نشد! به هر روی و با هر تحلیل، زاهدی، دولت را به دست گرفت و سه روز بعد شاه و ملکه وارد تهران شدند. با روی کار آمدن زاهدی، فدائیان اسلام موضع شدیدی علیه او گرفتند ولی زاهدی که از جایگاه نواب و یاران او در میان مردم آگاه بود واکنشی نشان نداد و رویه نرمش را در مقابل فدائیان اسلام در پیش گرفت.
فدائیان اسلام در شرایط پس از روی کار آمدن زاهدی، تصمیم گرفتند سرشاخههای شهرستانی خود را ترمیم نمایند به این منظور سلسله مسافرتهایی را به شهرستانهای مختلف ترتیب دادند. آنان در این شهرستانها که با استقبال گرم مواجه شدند، رژیم پهلوی و دولت زاهدی را به شدت مورد حمله قرار میدادند.
با انحلال مجلس شانزدهم توسط دکتر مصدق، زاهدی مقدمات انتخابات مجلس هفدهم را فرام کرد. آیتالله العظمی صدر و جوانان قم با اصرار، سید مجتبی نواب صفوی را کاندیدای حوزه انتخابیه قم کردند. نواب با کراهت درخواست آنان را پذیرفت ولی بعدبه دلیل آنکه منشاء اختلاف در فدائیان اسلام شد انصراف داد، او در جمعبندی نهایی، حضور در مجلس را مفید ندانست.
در این مقطع، شاه که از نفوذ و نقش فدائیان اسلام آگاهی داشت، دکتر سید حسین امامی امام جمعه موقت تهران را به دیدار نواب صفوی- که تازه از موءتمر اسلامی اردن بازگشته بود- فرستاد. شاه به نواب پیشنهاد کرد، تولیت آستان قدس رضوی یا وزارت فرهنگ را بپذیرد و وجوهات آستان قدس را آن گونه که خود تشخیص میدهد به مصرف برساند. پیشنهاد شاه برای کسی که قصد دارد اگر نتوانست از حداکثرها برای پیشبردن هدف استفاده کند از حداقلها اجتناب نورزد- و این رویهای غالب در بین بسیاری از بزرگان بود- پیشنهاد کاملا سخاوتمندانهای محسوب میشد ولی نواب پس از شنیدن پیشنهاداتشاه برآشفت و خطاب به فرستاده او گفت: «پسر عمو، اگر غیرت داری و مرد هستی، این پیام مرا به آن توله سگ پهلوی ببر و به او بگو تو فکر میکنی من از افراد تودهای هستم که بتوانی مرا با مال و مقامات بخری، من عهد کردهام که یا تو را از بین ببرم و به جهنم بفرستم و یا تو مرا میکشی در این صورت مرا به بهشت میفرستی. در هر دو صورت پیروزی با من خواهد بود. در هر حال تا زنده هستم هیچ زمانی زیر بار کوچکترین خواسته تو نمیروم و امکان ندارد ساکت باشم و تو را به حال خود واگذارم.» (پیام انقلاب شماره 24، 27 دی59)
با روی کار آمدن فضلالله زاهدی اختناق شدیدی بر ایران حکمفرما شد و در اواخر سال 32 زمزمه بازگرداندن وضعیت نفت ایران به شرایط قبل از ملی شدن آن (در 29 اسفند1329) تحت «قرارداد کنسرسیوم امینی- پیچ» مطرح شد. نواب و یارانش بلافاصله دست به کار شدند و در اعلامیهای با صراحت اعلام کردند اگر این موضوع عملی شود عاملان آن را به سزای عمل خود میرسانند. (علی ابراهیمی، همان ص193)
دولت زاهدی در اواخر سال 32 سقوط کرد و جای آن را کابینه حسین علا گرفت. این در حالی بود که شرایط جهانی تحت تأثیر اقدامات شوروی برای نفوذ در کشورهای اقماری (از جمله ایران) دگرگون شده بود آمریکاییها و انگلیسیها برای مقابله با نفوذ شوروی تصمیم گرفتند پیمان نظامی بغداد را با مشارکت پاکستان، ایران، ترکیه و عراق به وجود آورند. نواب صفوی از این ماجرا، بوی وابستگی شدید ایران به آمریکا را استشمام کرد و با صدور بیانیهای ورود به پیمان بغداد را مغایر با مصالح مسلمین دانست و چاره کار را در ایجاد «اتحادیه دفاعی- نظامی مسلمین» اعلام کرد (محمود تربتی سنجابی، «احزاب سیاسی ایران»-ص136)
وقتی نواب، حسین علا «احزاب سیاسی ایران»، نخستوزیر را در پیوستن به پیمان بغداد جدی دید، تصمیم گرفت او را از میان بردارد. او، مظفر علی ذوالقدر از اعضای فدائیان اسلام که اهل خمسه زنجان بود را مأمور ترور علا کرد. او در ضمن مسجد شاه علا را هدف گلوله قرار داد ولی گلوله اول به خطا رفت و گلوله دوم در اسلحه گیر کرد. به دنبال آن، ذوالقدر دستگیر شد و فدائیان اسلام به شدت تحت تعقیب قرار گرفتند و در روز 29 آبان 34 بیش از پنجاه نفر از عناصر شناخته شدهشان بازداشت شدند.
اقدامات نواب در عرصه بینالملل اسلامی
نواب در موءتمر اسلامی اردن به زبان عربی سخنرانی مهیجی کرد و در آنجا، فریاد بیدار باش سرداد و برای اولین بار بر مسئله اسلامی بودن فلسطین تأکید کرد. او بعد از اجلاس، شرکتکنندگان را برای خواندن نماز در بخش اشغالی فلسطین ترغیب کرد و با هفتاد نفر از آنان با شجاعت وارد منطقه ممنوعه شد و در آنجا نماز خواند. این در حالی بود که سربازان اسرائیلی دستهای خود را بر روی ماشه تفنگها به نشانه شلیک میفشردند. وقتی دکتر سوکارنو (رئیس جمهور وقت اندونزی) پس از بازگشتن به محل اجلاس به مرحوم نواب میگوید فکر نکردی همه ما را در آنجا بکشند، نواب از نقشه خود پرده برداشت:«بردم تا شهیدتان کنم تا ملتهای مسلمان با کشته شدن نمایندگانشان، بیدار شوند.» (سیدحسین خوش نیت، همان، ص137). برخورد با صلابت نواب با شاه حسین دراین اجلاس در اکثر مطبوعات عربی درج شد و موجی از تحسین نسبت به نواب را برانگیخت. در این اجلاس «یوسف حناء» که یک خبرنگار مسیحی لبنان بود، تحت تأثیر شجاعت و درایت نواب، مسلمان شد و بعدها در وصف سید نوشت:«روح بزرگی دراین جسم نحیف حکومت میکرد که گویی میخواست تمام دنیا را در میان روح خودش و در میان پنجههای پرقدرت خودش هضم کند.» (سیدحسین خوشنیت، همان، ص139)
نواب پس از ارائه سخنرانیهای فراوان در کشورهای اردن، لبنان و سوریه به عراق بازگشت.
او چندی بعد به دعوت برخی از علما و شخصیتهای برجسته و جمعیتهای اسلامی مصر به قاهره سفر کرد. هزینه این سفر را استادش مرحوم علامه امینی تأمین کرد. ورود نواب به مصر با وقوع کودتای محمد نجیب و جمال عبدالناصر همزمان شده بود. او در جمع 70 هزار نفر از دانشجویان مصری سخنرانی کرد و در این سخنرانی دانشمندان برجسته مصری نظیر حسن الهضیبی، حسن روح، سید قطب حضور داشتند و سخنان پرشور نواب را که به زبان عربی و با فصاحت بیان میشد شنیدند. او در این سفر، به طور جداگانه با دانشمندان مصر دیدار کرد و آنان رابه وحدت دعوت کرد.
دراین سفر، دولت مصر نیز از نواب استقبال شایانی کرد و حتی او را به جایگاه سان نظامیان مصر برد. در این مراسم نواب، مشاهده کرد که نظامیان مصری شعارهای «زنده باد عرب» و «زنده باد مصر» سرمیدهند او بلندگو را به دست گرفت و از آنان خواست به جای این شعارها که تنها شامل بخشی از امت اسلامی میشد، شعار دهند «زندهباد اسلام». این اولین بار بود، که در ارتش مصر شعار زنده باد اسلام سرداده میشد. دیدار نواب از جمال عبدالناصر و محمد النجیب باعث آزاد شدن رهبران اخوانالمسلمین از زندانهای مصر گردید.
شهادت نواب و یاران او
دو روز قبل از دستگیر شدن نواب، سیدعبدالحسین واحدی و مظفر علی ذوالقدر هم بازداشت شده بودند و کمی بعد، 30نفر دیگر نیز بازداشت شدند. بازداشت نواب و یاران او پس از شکست نهضت نفت و سقوط دولت ملی، آخرین رمق را از جریان مبارزاتی دهه 1320 و 1330 گرفت. از همینرو واکنشها به بازداشت نواب و یارانش چه در سطح عوام و چه در سطح خواص چندان گسترده نبود، که آنان را از بند، رهایی بخشد. از سوی دیگر، اختلافات مرحوم نواب و یارانش با آیتالله کاشانی و نیز اختلافات او با بیت مرحوم آیتاللهالعظمی بروجردی- رضوانالله علیه- موقعیت مذهبی مرحوم نواب را تا حد زیادی تضعیف کرده بود و لذا، برخورد علما با ماجرای نواب در حساسترین شرایط چندان که «باید» نبود. درعین حال، روحانیون صاحب نام به دلیل روحانی بودن نواب و بعضی دیگر از اعضای فدائیان اسلام، گمان نمیکردند دستگاه پهلوی به خود اجازه دهد به آنان آسیب جدی برساند.
درعین حال با بازداشت نواب و یارانش و بخصوص زمانی که مشخص شد حکم اعدام برای او و چند نفر دیگر از فدائیان اسلام صادر شده است، هیئتی روحانی از حوزه علمیه نجف اشرف از طرف آیات عظام: خویی، حکیم و شاهرودی عازم ایران شدند تا مانع اجرای حکم شوند. بنا به بعضی نقلها، آیتالله بروجردی نیز با نوشتن نامهای به شاه، از او خواست از اجرای حکم اعدام نواب و یارانش جلوگیری کند. هیئتی هم از سوی اخوانالمسلمین مصر وارد عراق شد تا از آن طریق به ایران بیاید ولی ویزای آنان در عراق صادر نشد.
در نهایت دادگاه تجدیدنظر با کیفرخواست سرلشکر حسین آزموده، حکم اعدام نواب صفوی، سیدمحمد واحدی، خلیل طهماسبی و مظفر علی ذوالقدر را صادر و 4نفر دیگر از فدائیان اسلام به 4تا 6سال زندان، محکوم کرد.
حکم دادگاه نظامی به سرعت به توشیح (تأیید) شاه رسید و نواب و سه نفر از یارانش در فجر صادق 27/10/1334 به شهادت رسیدند. طوبی لهم حسنمآب.
نقل کردهاند که در شب شهادت، نواب خطاب به سه همرزمش که ساعتی با عروج فاصله داشتند با اشاره به تصادف این شب با شب شهادت حضرت زهرا- سلامالله علیها- میگفت: «خلیلم، محمدم، مظفرم! تعجیل کنید! جدهام فاطمه زهرا منتظر ماست.»
یکی از کمونیستهایی که در آن شب در زندان کنار این شهیدان بوده است به رغم عداوتی که به نیروهای مذهبی داشته، گفته است: «وقتی مأموران به بند آمدند تا نواب را برای اعدام ببرند، نواب از آنان آب خواست تا غسل شهادت، مردانه و استوار درحالی که لباس روحانیتی که از مأموران زندان پس گرفته بود، بر تن داشت با شعار اللهاکبر روانه میدان تیر شد.» وی سپس افزوده است: «همان مردی را که سالها به او تهمت وابستگی زده بودیم، میدیدم که بر سر آرمانخواهی و اعتقادش، اینگونه از مرگ استقبال میکند. لهذا، در آن لحظات آخر، نواب صفوی با عظمت و شجاعتش، احترامش را به من تحمیل کرد و من ناچارم نامش را همواره به بزرگی یاد کنم.»
منبع: كيهان فرهنگي
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}